وهابيت بازنگرى از درون

مشخصات كتاب

سرشناسه : مالكي حسن، محمد، 1947-2004م.

Maliki, Muhammad Alawi.

عنوان قراردادي : مفاهيم يجب ان تصحح. فارسي. برگزيده.

عنوان و نام پديدآور : وهابيت و بازنگري از درون/تاليف محمدبن علوي المالكي ؛ ترجمه انسيه خزعلي.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1386.

مشخصات ظاهري : 168ص.

شابك : 9000 ريال :978-964-540-071-0

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

موضوع : وهابيه -- دفاعيه و رديه ها.

موضوع : وهابيه -- عقايد.

شناسه افزوده : خزعلي، انسيه ،مترجم.

شناسه افزوده : مالكي حسني،محمد .مفاهيم يحب ان تصحيح. برگزيده.

رده بندي كنگره : BP238/6/م2م7042 1386

رده بندي ديويي : 297/527

شماره كتابشناسي ملي : 1178630

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

ص: 9

ص: 10

مقدّمه مترجم

ص: 11

الحمد للَّه ربّ العالمين

وصلّى اللَّه على سيدنا محمّد وآله الطاهرين وصحبه المنتجبين.

بسيارى از مبانى، اصول و فروع عمده دين در ميان مسلمانان تا قرنها پس از ظهور اسلام مورد اتفاق بوده و وحدت رويه اى را نسبت به بسيارى از عبادات و اعمال و سنتها در شيوه رايج بين مسلمانان شاهد بوده ايم تا آنگاه كه با ظهور برخى آرا و برداشت هاى جامد و كوته بينانه ى اشخاصى همچون «ابن تيميه»، جهان اسلام شاهد موجى از انحراف در مباحث عقيدتى و به دنبال آن تحت تأثير قرار گرفتن اعمال گروهى و زير سؤال رفتن اعمال گروهى ديگر از مسلمين شد.

اين افكار با عكس العمل جدّى و قاطع علماى اسلام

ص: 12

در دوره مذكور، مهار گرديد و از سوى قاطبه مذاهب اسلامى مورد طرد و انكار قرار گرفت و نتوانست هيچگونه جايگاه مورد توجهى در ميان مسلمانان به خود اختصاص دهد.

تا اينكه در قرون اخير، افكار نشأت گرفته از اين ديدگاه انحرافى، در فردى به نام محمّد بن عبدالوهاب با حمايت هاى استعمارگران خارجى، توان توسعه و تحكّم در مناطقى از حجاز و نجد را يافت و با وجود مخالفت بسيارى از علما و بزرگان سرزمين هاى مختلف اسلامى، با قدرت قاهره و نقشه هاى خارجى تلاش در گسترش اين اعتقادات و افكار نمود و با در اختيار گرفتن اراضى مقدس و شريان هاى فكرى جهان اسلام و بهره مندى از منابع مالى مسلمين تلاش نمود برداشت هاى خويش را از روايات و سنت هاى نبوى به نام اسلام و با ادعاى تنها ديدگاه صحيح، از سنت ارائه كند و مراكز و مدارس بزرگى را در سراسر دنياى اسلام براى ترويج اين افكار تأسيس نمايد و با طرح برداشت هاى «محمّد بن عبدالوهاب» به عنوان اسلام حقيقى و توحيد ناب، پيروان سنّى و شيعه (مذاهب خمسه) را كه تن به آراى بدعت آلود آنان نمى دادند به شرك و كفر متّهم نمايند.

اين فرقه توانست با شيوه مذكور و با استبداد سياسى و دينى، سالها بر مسلمانان تسلط يابد، در حالى كه اين تسلّط

ص: 13

از اجراى آداب و مناسك ظاهرى و تحميل هاى خشك و خشونت بار فراتر رفته و موجب آزار و اذيت روحى و جسمى شيعه و سنى در همه بلاد گرديده بود.

دهه هاى اخير شاهد ظهور افراد شجاع و دين باورى بود كه تصميم گرفتند با وجود همه تضييقات و فشارها از حقايقى كه سالها با تبليغات وهابيت پوشيده و مكتوم مانده بود، پرده برداشته و عامه مسلمين را متوجه بدعت ها و برداشت هاى نارواى اين فرقه نمايند.

از جمله اين اصلاحگران آقاى علوى مالكى است كه از درون وهابيت برخاسته و با قلمى زيبا، متين، علمى و مستند به آيات و روايات صحيح اهل سنت، در كتاب وزين خويش با عنوان «مفاهيم يجب أن تصحّح» خواستار تصحيح برداشت هاى غلط وهابيت از روايات و سنت نبوى گرديد و در برابر آنان، كه مسلمين را متّهم به شرك و كفر مى كردند، قد علم كرده با سلاح كلام و قلم و با احتجاج از طريق احاديث و روايات مورد پذيرش آنان، عقايد باطلشان را به چالش كشاند و با استقبال بى نظير علماى تمامى كشورهاى اسلامى روبرو گرديد.

نگاهى كوتاه به زندگى علوى مالكى

ايشان در سال 1367 ق. در مكّه به دنيا آمد و تحت نظر پدرش، علوى بن عباس المالكى، كه از كبار علماى مكّه

ص: 14

بود، به تحصيل علوم دينى پرداخت و علوم لغت، حديث، تفسير، فقه و اصول را از بزرگان حرمين شريفين فراگرفت؛ سپس به الأزهر مصر رفت و فوق ليسانس و دكتراى خود را از دانشكده اصول دين آن دانشگاه دريافت كرد، او همچنين با مهاجرت به هند، پاكستان، شام و مغرب، نزد علماى آن ديار تلمّذ كرده و با آرا و عقايد مذاهب گوناگون آشنا گرديد.

علوى مالكى پس از رحلت پدرش، در سال 1391 ق. بر كرسى تدريس و تبليغ و ارشاد در جايگاه پدر در مسجدالحرام تكيه زد و استقبال بى نظير طلاب از دروس او، جايگاهى والا و برتر در موقعيت هاى علمى و دينى به او بخشيد، همچنين سالها در دانشگاه ملك عبدالعزيز به تدريس معارف دينى پرداخت؛ ولى وضعيت حاكم و آزادگى روحى او و انديشه خدمت به دينِ اصيل و تحريف نشده، مانع از ادامه همكارى او شد و با استعفا از دانشگاه، به كرسى تدريس مسجدالحرام بازگشت و اصرار وزير آموزش عالى در ادامه اين همكارى مؤثّر واقع نشد و او ترجيح داد در مجالس وسيع تر و زمينه اى آزادتر به خدمت علم بپردازد؛ لذا وقتى وزير علوم، حقوق او را به خانه اش مى فرستد از پذيرش آن خوددارى كرده و آن را به صندوق دانشگاه برگرداند.

زهد او در كناره گيرى از مناصب و موقيعت هاى سياسى

ص: 15

و اجتماعى بر كسى پوشيده نبود؛ همچنانكه تواضع و حسن خلق او زبانزد خاص و عام بود. مردم را از صميم دل دوست داشت و براى همه از كوچك و بزرگ احترام قائل بود و وقتى با بزرگتر از خويش روبرو مى شد، هر كس كه بود، هر چند از مردم عوام با كلمه «سيدى» (به كسر سين) كه كلمه اى مكّى و حاكى از صميميت و گراميداشت است، با او روبرو مى شد.

فعاليت علمى او محدود به حجاز نشد؛ بلكه دانشگاه ها و مؤسسات بزرگ فرهنگى كشورهاى اسلامى، براى بهره گيرى از تدريس و سخنرانى هاى وى با يكديگر به رقابت و تنافس مى پرداختند.

علوى مالكى از درس بيش از 200 تن از شيوخ بزرگ اهل سنّت بهره جست. او رياست كميسيون داورى مسابقات قرآن مكّه را عهده دار بود و به صورت رسمى به عنوان استاد شريعت و پس از پدر، كرسى تدريس مسجدالحرام را به خود اختصاص داد.

ايشان در نيمه رمضان 1425 ق. به ديدار پروردگارش شتافت و با تشييع بى نظير و مشاركت جمع كثيرى از مسلمانان به خصوص علما، از داخل و خارج حجاز و با اكرام و تجليل، در مكّه مكرّمه به خاك سپرده شد.

كتب بسيارى از ايشان در فقه و حديث و علوم قرآن و همچنين در سيره نبوى و آثار مكّه و حج، به جاى مانده

ص: 16

است كه از جمله آنهاست:

- دراسة مقارنة عن روايات موطأ الامام مالك.

- علم الأسانيد.

- زبدة الإتقان في علوم القرآن.

- حول خصائص القرآن.

- كتاب في رحاب البيت الحرام.

- الزيارة النبوية بين الشريعة والبدعة.

- كتاب الذخائر المحمّديه.

- هو بالأفق الأعلى.

- الانسان الكامل.

وكتاب اخيرش با نام «مفاهيم يجب أن تصحّح» مورد عنايت قاطبه علماى اهل سنّت و جماعت قرار گرفت. گويا كه مرهمى بر زخم قرون گذشته و نيشترى براى خروج چرك هاى دمل دردناك پيكر جامعه اسلامى و روزنه اميدى براى بهبودى و شفاى آن بود؛ به دليل اين توجّه و استقبال، تأليف مذكور، بارها و بارها به چاپ رسيد و ناياب شد.

البته مطالب مطروحه در كتاب، خوشايند وهابيت و برخى علماى حنبلى نبود و با عكس العمل شديد آنان روبرو شد و نويسنده آن از سوى علماى جامد وهّابى طرد و تكفير شد؛ به گونه اى كه مدتها مؤلّف آن در محاصره و تحت نظر بودو چاپ و انتشار كتاب وى ممنوع گرديد؛ ولى

ص: 17

اين امر مانع انتشار اين اثر ارزنده نگشت؛ بلكه در كشورهاى گوناگون از جمله: مصر، سوريه، امارات، پاكستان، مغرب و ... مكرر به چاپ رسيد و علماى بزرگ اين بلاد بر آن تقريظ نوشتند كه به نمونه هاى كوچكى از آن ها اشاره مى شود:

- شيخ محمّدطيب النجار، رييس سابق دانشگاه الأزهر و رييس مركز اهل سنّت در مورد اين كتاب مى گويد:

«اين كتاب حقيقتاً روشنگر برخى مفاهيمى است كه بعضى مردم بدان ايمان دارند و گمان مى كنند انكار آن خطا و بهتان است. و حقّ علم بر گردن مؤلّف چنين بوده است كه برداشت هاى خطا را اصلاح و تنها براى خدا سخن حق را به زبان آورد و طبيعى است كه با اين عمل شجاعانه در معرض نيش ها قرار گرفته و بر تيغ و خار قدم نهد.»

علّامه مغربى «سيّد عبداللَّه كنون الحسنى» رييس «رابطة العلما» ى مغرب نيز در تقريظ بر اين كتاب مى نويسد:

«از سيد محمّدعلوى سپاسگزارم كه چنين مباحثى را مطرح و اين مفاهيم را محقّقانه مورد بحث قرار داده است و معتقدم كه او به هدف خويش دست يافته و از او مى خواهم كه خود را درگير بحث و جدل با اين افراد نادان نسازد؛ چرا كه مأموريت علما در عصر حاضر بيدارى مسلمين و تحريك غيرت آنان و برانگيختن مسؤولان و رؤسا براى ايستادگى آنان در برابر دشمن اسلام است.»

ص: 18

همچنين دبير كلّ مجمع بحوث اسلامى قاهره «عبدالفتاح بركة» مى نويسد: «در اين كتاب ارزشمند تلاش وسيعى از سوى يك عالم ژرف نگر و پژوهشگر توانا براى ايجاد وحدت بين مسلمين و از بين بردن آثار تعصب هاى فقهى به عمل آمده است؛ به خصوص در مواردى كه منجر به اتهام يكديگر به كفر و شرك مى گردد و در مسائلى كه مربوط به فرقه هاى مختلف مسلمانان است ... اميدوارم كه اين كتاب ارزنده نقش مبارك و تعيين كننده اى در از بين بردن اختلافات و ايجاد الفت و يكپارچگى بين مسلمانان، ايفا كند.»

رييس مجلس افتاى سودان «سيداحمد العوص» نيز در تأييد كتاب مى نويسد: «سيّدعلوى خادم علم و دين در حرمين شريفين مفاهيم غلط را اصلاح نمود و گردو غبار را از آن زدود و تفسيرى روشن و واضح از آن ارائه كرد كه منطبق بر متون وارده در كتاب و سنّت است و علماى بزرگ آن را مورد تأييد قرار داده اند.»

«سيّد محمّد عبدالقادر آزاد» رييس مجلس علماى پاكستان مى گويد: «من از جانب خودم و به نيابت از مجلس علماى سراسر پاكستان كه مشتمل بر بيش از 2000 تن از علماى اهل سنّت است تأييد مى كنم كه آنچه آقاى علوى مالكى در كتاب «مفاهيم يجب أن تصحّح» آورده، مطابق اعتقاد اهل سنّت، اعمّ از سلف و خلف است و ايشان با

ص: 19

زيبايى و با استناد به قرآن و حديث صحيح، مسائل را تبيين و روشن نموده است.»

«شيخ ابراهيم دسوقى» جانشين وزير اوقاف سابق در مصر مى نويسد: «من به عنوان كسى كه در طول حياتش به عنوان يك سرباز، در زمينه تبليغات اسلامى فعاليت نموده است، از نزديك احساس نياز جامعه را به اين كتاب ارزشمند و كتب مانند آن حس مى كنم تا بتوانيم امّت را از حملات شك برانگيز، كه امروزه دچار آن شده اند، نجات بخشيم و بگوييم هنوز هم اين دين سربازان مخلصى دارد كه تا قيام قيامت از حقيقت آن دفاع مى كنند و مخالفت معاندان، آنها را از حق باز نمى دارد.»

علّامه محدّث «شيخ محمّد شاذلى» رييس دانشكده شريعت تونس، ضمن برشمردن حملاتى كه در عصر حاضر عليه مسلمين به ويژه از سوى يهود صورت گرفته است، برخى از اين هجمات را به مسائل فكرى و عقيدتى اختصاص داده و اشاره مى كند كه برداشت هاى غير صحيح و ايجاد شك در اعتقادات مسلمين و نسبت كفر دادن ها، همه و همه از توطئه هاى دشمنانى است كه تلاش بر تفرقه و اختلاف بين مسلمانان را دارند و كتبى مانند آنچه آقاى علوى مالكى به رشته تحرير درآورده، مى تواند بسيارى از غموض و ابهامات را برطرف و جامعه اسلامى را واكسينه كند.

ص: 20

تعداد زيادى از علماى يمن نيز ضمن تقريظى، ابراز نمودند كه اين كتاب نگين درخشان كتب اهل سنّت؛ اعمّ از قديم و جديد است و گوهر بى نظيرى است كه به طور كامل با عقايد اهل سنّت موافق و از بين برنده شبهات و اشكالات مطروحه در عصر حاضر است.

و علماى ديگرى از جمله:

- شيخ سيّدى الفاروقى، رييس مجلس علماى مغرب.

- محدّث اصولى، سيّد عبدالعزيز بن محمّد بن الصديق الغمارى.

- استاد سيّدمحمّد بن على الجنتى، رييس مركز اسلامى اندونزى.

- سيّدعبدالقادر السقاف، امام و شيخ العلماى حضرموت.

- عبدالسلام جبران، رييس مجلس علمى اقليمى مراكش.

و بسيارى ديگر كه مجال پرداختن به اسما و تقريظات آنان در اين مختصر نيست.

و در نهايت، آنچه در پيش روى شماست برگزيده اى از كتاب مذكور مى باشد كه تلاش گرديده با حذف بحث هاى فلسفى، كلامى و روايى موجود در كتاب، مطالب قابل درك براى عامّه مردم و امور مبتلا به عصر حاضر مورد توجه قرار گيرد؛ البته ترجمه تفصيلى اين كتاب همراه با

ص: 21

توضيحات و تعليقات ضرورى به زودى چاپ و در اختيار پژوهشگران و علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

خصوصيت منحصر به فرد اين كتاب كه به پاسخگويى شبهات و ايرادات وارده از سوى وهابيت- كه با هدف زير سؤال بردن اعمال شيعه بود- مى پردازد اين است كه از سوى فردى تأليف گرديده كه سالها به عنوان يكى از علماى بزرگ وهابيت در مسجدالحرام به تبليغ مى پرداخته و در اواخرعمر وظيفه خويش دانسته تا خطاها و برداشت هاى اشتباه را اصلاح و تا حدى دين خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله ادا نمايد وتمامى پاسخ هاى او مستند به كتب و روايات مورد تأييد اهل سنت و جماعت مى باشد و حساسيت فوق العاده اى كه در انتخاب احاديث و استنادات به كار گرفته است جاى هر گونه شك و شبهه را در اصلاح مفاهيم مذكور از بين برده است.

ومن اللَّه التوفيق

ص: 22

ص: 23

مقدّمه مؤلّف

مقدمه مؤلّف

الحمد للَّه رب العالمين والصلاة والسلام على اشرف المرسلين سيدنا محمد وعلى آله وصحبه أجمعين.

اما بعد: خداوند تبارك و تعالى نعمت هاى فراوانى به ما بخشيده است كه بزرگ ترين، گرانقدرترين و گرامى ترين آنها نعمت اسلام است. و از جمله نعمت هاى الهى امنيت است كه موجب مى شود ما از آرامش و طمأنينه در گوشه و كنار سرزمين ها بهره مند گرديم و از ديگر نعمت هاى خداوند، اجراى شريعت اسلامى از طريق اجراى حدود و رجوع به كتاب و سنت محمد بن عبداللَّه در اختلافات است؛ چرا كه اسلام به دشمنانش فرصت تفكر و بصيرت يابى مى دهد:

«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ»؛ (1)

و اجازه اظهار هرگونه


1- توبه: 6؛ اگر كسى از مشركان به تو پناه آورد، او را پناه ده تا كلام الهى را بشنود.

ص: 24

اعتراض يا بيان مطلب را به معارض و معاند عطا مى كند:

«قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ». (1)

و از مشركين مى خواهد كه فكر و نظر خويش را در امر دين به صورت فردى يا جمعى به كار گيرند و از طريق برگزارى مجالس و گردهمايى ها به مشورت در امر دين و واقعيت دعوت گر اين دين محمد صلى الله عليه و آله بپردازند و فرموده است:

«قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ». (2)

بلكه بالاتر از اين، و آن چنين است كه او به دشمنش اطمينان مى دهد تا جلو بيايد، حرفش را بزند و خود و جايگاهش را درك كند و بفهمد كه او موجودى زنده و عاقل است، پس بايد عقل خود را به كار گيرد و بفهمد و بعد از اين فهم و تعقل، ثمره عقل و فهمش را خواهد ديد، خداوند مى فرمايد:

«وَ إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلى هُدىً أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ». (3)


1- بقره: 111؛ بگو دليل خويش را ارائه دهيد اگر راست مى گوييد.
2- سبأ: 46؛ بگو من شما را تنها به يك چيز نصيحت مى كنم و آن اين است كه دوتادوتا يا تك تك براى خدا بپاخيزيد و بينديشيد كه رسول شما مجنون نيست.
3- سبأ: 24: ما و شما، يا بر طريق هدايتيم يا در گمراهى آشكار.

ص: 25

بدينگونه است كه خداوند تعالى، پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله را امر مى كند كه به مشركين گمراهِ باطل گرايى كه هيچ دين صحيح و عقيده معتبرى ندارند در هنگام بحث و جدل بگويد: يا من بر هدايتم يا شما و يا من در گمراهى ام يا شما؟

و از اين رهگذر است كه اين مفاهيم در برخى موضوعات اسلامى مورد اختلاف، بين علما عرضه گرديد به گونه اى كه كسى نمى تواند بگويد: آراى علما در آن موضوع بر قول واحدى قرار گرفت و چاره اى جز بيان آن آرا و در اختيار دانشمندان و محققين قراردادن آن نيست تا آن را بررسى و در آن تأمل نمايند؛ اگر صحيح بود، خداى را بر آن حمد مى كنم كه از توفيق و تأييد الهى بوده است و اگر اشتباه بود خطا از بنده و اجتهاد من است.

اين كتاب نيز مانند ساير كتب، قابل اصلاح و رجوع است و من به فضل الهى در هر كتابى كه تأليف كرده ام به اين امر معترف بوده ام و در آخر مكتوبات خود مى گويم:

من از خداوند توفيق و استوارى را در نوشته هايم طلب مى كنم. اگر به صواب راه سپردم از خداوند است و اگر خطا كرده ام از خويش و اجتهادم مى باشد و از هركس به خطاى من واقف گرديده تقاضا مى كنم مرا مطلع و بر اشتباهاتم رهنمون گردد.

گفتگو بين دانشمندان به صورت خاصّى با بى طرفى، تفاهم، تقواى الهى و ورع شناخته مى شود؛ چراكه آنها

ص: 26

آگاهى دهى، جهت دهى و دفاع از حرمت هاى الهى است و مى خواهند دستگير مردم به سوى خيرات باشند؛ زيرا آنها وارثان پيامبرانند و من نيز از خداوند مى خواهم كه ما را از زمينه هاى لغزش حفظ و به راه استوار هدايت نمايد؛

إنه سميع مجيب و باللَّه التوفيق.

السيد محمد بن علوى المالكى الحسنى

ص: 27

شيوه كتاب

اين كتاب در سه باب بدين شرح تنظيم گرديده است:

باب اول: مباحث عقيدتى كه به فساد مقياس هاى تكفير و گمراهى در عصر حاضر مى پردازد.

باب دوم: مباحث نبوى كه به خصائص و حقيقت انسانى پيامبر پرداخته و مفهوم تبرك به پيامبر و آثار او را تبيين مى كند.

باب سوم: مباحث گوناگون و از جمله زندگى برزخى و مشروعيت زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسائل مرتبط با آن از قبيل آثار، مشاهد و مناسبت هاى دينى را مورد بررسى قرار مى دهد.

ص: 28

ص: 29

باب اوّل: مباحث عقيدتى

اشاره

در اين باب به معيارهاى نادرست در نسبت گمراهى دادن به مسلمين و تكفير آنها در عصر حاضر اشاره گرديده است.

ص: 30

ص: 31

پرهيز از گزافه گويى در تكفير

بسيارى از مردم- كه خداوند اصلاحشان كند- در فهم عللى كه موجب خروج فرد از دايره اسلام و اطلاق كافر بر او مى شود، در اشتباه هستند؛ لذا با كمترين مخالفتى حكم به كفر فرد مسلم مى كنند و با اين شيوه جز تعداد اندكى مسلمان بر كره زمين باقى نخواهد ماند. ما با حسن ظن با اعمال اينها برخورد مى كنيم و اين گونه عمل آنها را توجيه مى كنيم كه نيت خير آنها و انگيزه امر به معروف و نهى از منكر موجب چنين برخوردى گرديده است؛ ولى بايد توجه داشت كه آنها عنايت به اين مهم نكرده اند كه امر به معروف و نهى از منكر بايد از طريق حكمت و موعظه حسنه اجرا گردد و در صورت نياز به مجادله، واجب است كه از بهترين شيوه مدد گرفته شود، همان گونه كه خداوند مى فرمايد:

«ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ

ص: 32

الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ». (1)

چنين شيوه اى مقبول تر و نزديك تر به هدف است و خلاف آن حماقت و خطاست؛ بنابراين اگر با مسلمانى برخورد كردى كه نماز مى گزارد، واجبات بجاى مى آورد و از حرام دورى مى كند و در نشر دعوت الهى و بپاداشتن مساجد مى كوشد و به تعهدات پايبند است، سپس او را به مطلبى دعوت كردى كه تو آن را حق مى پندارى و او ديدگاهى مخالف تو دارد- و از گذشته نيز در قبول و انكار آن امر بين علما اختلاف بوده است- سپس مشاهده كردى كه او زير بار رأى و نظر تو نمى رود و تو او را به مجرد چنين مخالفتى تكفير كردى، در اين جا تو هستى كه مرتكب گناهى بزرگ و زشت گرديده اى كه خداوند از آن نهى نموده و از تو خواسته است كه در اين امور با حكمت و نيكى، رفتار نمايى.

علامه «محمّد احمد مشهور» مى گويد:

اجماع علما، بر عدم جواز تكفير اهل قبله است؛ مگر آن كه موردى واقع شود كه مستلزم نفى خداوند قادر يا شرك آشكارى باشد كه نتوان آن را تأويل نمود، يا فردى منكر نبوت يا چيزى از ضروريات دين شود يا منكر چيزى شود كه به صورت متواتر يا اجماع ضرورى دين شناخته


1- نحل: 25؛ با حكمت و موعظه نيكو به سوى پروردگارت دعوت كن وبا شيوه اى كه بهتر است با آنها مجادله كن.

ص: 33

شده است.

مواردى كه ضرورى دين شناخته مى شود، امورى است از قبيل توحيد، نبوت، خاتميت، پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله، روز قيامت و حساب و جزا و بهشت و دوزخ كه منكر آن تكفير مى شود، هيچ مسلمانى در جهل به اين امور معذور نيست مگر آن كه به تازگى وارد اسلام شده باشد كه تا زمان آموزش اين اصول، عذر او موجّه است.

در حديث آمده: «

إذا قال الرجل لأخيه يا كافر فقد باء بها أحدهما

»؛ (1)و چنين نسبتى را تنها كسى مى تواند بدهد كه ورود و خروج كفر و مرز بين كفر و ايمان را در شريعت نورانى اسلام بشناسد.

پس براى هر فردى جايز نيست كه در اين ميدان قدم نهد و با وهم و گمان و بدون اثبات و يقين و علم استوار حكم به تكفير دهد و اگر چنين شود، دامنه تكفير گسترده مى گردد و جز اندكى مسلمان بر زمين باقى نخواهد ماند.

همچنان كه جايز نيست تا زمانى كه فرد ايمان دارد و به شهادتين اقرار مى كند به مجرد ارتكاب گناه به او نسبت كفر داد كه در حديث از «انس» آمده است: «

ثلاث من اصل


1- بخارى، عن ابى هريرة؛ هرگاه فردى برادر خويش را كافر خطاب كند، يكى از آن دو به عقوبت آن بدى دچار خواهد شد. اگر حقيقتاً كافر باشد به عقوبت كفرش و اگر نباشد فردى كه او را چنين خطاب كرده است به عقوبت اين اتهام دچار خواهد شد.

ص: 34

الإيمان: الكف عمن قال: لا إله إلّااللَّه لا نكفره بذنب ولا نخرجه عن الإسلام بالعمل، والجهاد ماض منذ بعثني اللَّه إلى أن يقاتل آخر أمتي الدجال لا يبطله جور جائر ولا عدل عادل والإيمان بالأقدار». (1)

ناسزاگويى به مسلمان، فسق و جنگ با او كفر است

بدان كه تحريم و كراهت از مسلمانان و پشت كردن به آنها حرام و ناسزاگويى به مسلمان، فسق و جنگ با آنها كفر است.

در نهى از اين امور روايت «خالد بن وليد» كافى است كه در سريه اى كه به سوى «بنى جذيمه» مى رود و آنها را به اسلام دعوت مى كند وقتى با آنها روبه رو مى شود مى گويد:

اسلام بياوريد آنها مى گويند: ما مسلمان هستيم مى گويد:

پس سلاح خود را بيندازيد و فرود آييد. آنها جواب مى دهند: نه به خدا سوگند كه اگر سلاح را بيندازيم كشته


1- بيهقى، الاعتقاد والهدايه، ص 186، سه چيز از اصل ايمان است: متعرض نشدن به كسى كه «لا إله الّا اللَّه» مى گويد كه او را به واسطه گناه وعملش نبايد تكفير و از اسلام خارج نمود و دوم جهاد كه نوشته شده از زمانى كه خدا مرا مبعوث كرد تا زمانى كه امتم در آخرالزمان با دجال بجنگند كه نه ستم ستمگران و نه عدل دادگران آن را تغيير نخواهد داد و ديگرى ايمان به تقدير است اخرجه ابوداود.

ص: 35

خواهيم شد و ما به تو و افرادى كه با تو هستند اطمينان نداريم، خالد مى گويد: پس امانى نداريد مگر اين كه فرود آييد؛ گروهى فرود مى آيند و بقيه متفرق مى شوند.

و در روايتى است كه خالد نزد آنها رفته و به آنها مى گويد: شما مسلمانيد يا كافر، مى گويند ما مسلمانيم، نماز مى خوانيم و پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله را تصديق مى كنيم، مسجد بنا مى كنيم و اذان مى گوييم- البته لفظ بكارگرفته شده در اداى اين امر مناسب نبود يعنى به جاى اينكه بگويند «اسلمنا» گفتند صبأنا- خالد گفت: پس اين سلاح بر دوش شما چيست؟ گفتند: بين ما و بعضى از اقوام عرب دشمنى وجود دارد كه مى ترسيديم آنها به سوى ما آمده باشند و مسلح شديم. خالد گفت: پس اكنون سلاح خود را زمين بگذاريد، آنها چنين كردند. خالد دستور داد آنها را اسير كردند و دست بسته به اصحاب سپرد آنگاه چون سپيده زد جارچىِ خالد ندا داد كه هركس اسيرى دارد او را بكشد، بنى سليم اسيران در اختيار را كشتند امّا مهاجر و انصار زير بار نرفتند و اسيران را به سوى پيامبر فرستادند؛ هنگامى كه خبر اعمال خالد به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد حضرت دوبار فرمود:

خدايا من از عمل خالد بيزارى مى جويم.

همينگونه است قصه «اسامة بن زيد» حبيب رسول خدا و فرزند حبيب او آن گونه كه بخارى به نقل از ابى ظبيان از او روايت كرده كه مى گويد از «اسامة بن زيد» شنيدم كه چنين

ص: 36

نقل مى كرد: رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را به «حرقه» فرستاد، صبحگاهان بر آنها فرود آمديم و آنان را شكست داديم؛ سپس من و مردمى از انصار به سوى فردى از آنها حمله كرديم وقتى به او نزديك شديم گفت: لا إله إلا اللَّه، انصارى از كشتن او دست برداشت، ولى من با نيزه ام آن قدر به او زدم تا كشته شد؛ وقتى نزد رسول خدا رفتيم خبر به حضرت رسيد و به من فرمود: اسامه آيا بعد از گفتن «لا إله إلّااللَّه» او را كشتى؟! گفتم: او تحت اين كلمه پناه گرفته بود. پيامبر باز هم كلام خود را تكرار كردند و آن قدر تكرار كردند كه من آرزو كردم كاش من در آن روز مسلمان نشده بودم.

واز حضرت على عليه السلام در مورد مخالفين حضرت پرسيده شد كه آيا آنها كافرند؟ حضرت فرمود: نه آنها از كفر گريزانند. پرسيده شد: آيا منافقند؟ حضرت فرمود: نه، منافقين به ندرت خدا را ياد مى كنند در حالى كه اينان فراوان ذكر خدا مى گويند. سؤال شد: پس چه هستند؟ حضرت فرمود: گروهى كه دچار فتنه شده و كر و كور گرديده اند.

فرق مقام خالق و مقام مخلوق

فرق بين مقام خالق و مخلوق مرز جداكننده ايمان و كفر است وما معتقديم هركس اين دو مقام را بياميزد- نعوذ باللَّه- كافر گرديده است. هر مقامى حقوق خاصّى دارد؛ ولى در

ص: 37

اين باب مسائلى- خصوصاً- در مورد پيامبر و خصوصيات منحصر به فرد ايشان وجود دارد كه حضرت را از ديگران متمايز و برتر قرار مى دهد. اين امور موجب گرديده كه برخى مردم كوته فكر كه تنگ نظر و ضعيف الرأى هستند سريعاً حكم به تكفير و خروج از دايره اسلام نسبت به افرادى نمايند به اين گمان، كه آنها در بزرگداشت پيامبر او را به مقام اولوهيت رسانده و خلط بين مقام خالق و مقام مخلوق نموده اند كه البته ما از چنين امرى تبرّى مى جوييم.

اما غلو به معنى ارزش گذارى افزون در محبت و اطاعت و وابستگى به رسول خدا پسنديده و مطلوب است همان گونه كه در حديث آمده: «

لا تطروني كما أطرت النصارى ابن مريم». (1) كه معنى آن اين است كه شدت وكثرت مدح و ثناى حضرت اگر به آن حد مذموم در روايت نرسد پسنديده است و اگر معنايى جز اين داشت بايد نهى از ستودن و مدح و ثنا به طور مطلق مى گرديد كه نادان ترين افراد مسلمين نيز به چنين امرى اعتقاد ندارد. خداوند تبارك و تعالى در قرآن به صورت هاى مختلف پيامبر را بزرگ داشته است و بر ماست كه كسى را كه خدا بزرگ داشته و امر به بزرگ داشت او نموده بزرگ شماريم.


1- ابن باز، من احاديث الشيعة والسنه وسيرتهم ...، ج 5، ص 345؛ مرا بدان سان كه نصارا فرزند مريم را ستودند مدح نكنيد در حدّ خدايى يا پسر خدايى قراردادن..

ص: 38

بنابراين، بزرگداشت آن حضرت اگر همراه با نسبت صفات ربوبى نباشد نه تنها كفر و شرك نيست كه از بزرگ ترين طاعات و وسايل تقرب است و چنين است حكم در مورد هركسى كه خداوند او را تعظيم نموده مانند:

انبيا و مرسلين كه صلوات خدا، ملائكه، صديقين، شهدا و صالحين بر آنان باد؛ چراكه خداوند فرموده:

«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ». (1)

مقام مخلوق

اما در مورد پيامبر ما معتقديم كه او بشرى است مانند ديگران و همه اعراض و امراضى كه بر ديگران وارد مى شود- به شرط اين كه موجب نقص و نفرت نگردد- بر او نيز عارض مى شود.

وبشر بودن عين اعجاز اوست؛ چراكه او در عين حال كه انسانى از جنس انسانهاست، ولى متفاوت از آنهاست به گونه اى كه احدى به مقام او نمى رسد يا با او در يك كفه قرار نمى گيرد؛ چنان كه حضرت صلى الله عليه و آله در موردخويش مى گويد: «

اني لست كهيئتكم؛ انى أبيت عند ربى يطعمني ويسقيني

». (2)


1- حج: 32؛ چنين است و هركس شعائر الهى را بزرگ شمارد اين عمل نشانه تقواى دل ها مى باشد.
2- وضعيت من مانند شما نيست، من نزد پروردگارم شب را به صبح مى آورم و او مرا اطعام و سيراب مى كند.

ص: 39

بنابراين لازم است كه وصف نمودن او به بشر بودن با چيزى همراه شود كه او را از عموم انسان ها جدا سازد؛ يعنى خصوصيات منحصر به فرد و خصائص نيكوى حضرت با وصف مقرون گردد. و اين امر مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه در مورد همه رسولان الهى صادق است تا بتوانيم نگاهى سزاوار و در خور شأن آنها داشته باشيم؛ چراكه نگاه كردن به آنها صرفاً به عنوان يك بشر عادى، نگاهى جاهلانه و مشركانه است و بر اين ادعا شواهد بسيارى در قرآن وجود دارد، از جمله سخن قوم نوح در مورد او كه قرآن حكايت مى كند:

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا». (1)

و از آن جمله، قول مشركين در مورد سرور ما محمد صلى الله عليه و آله است كه به او به عنوان يك انسان صرف نگاه مى كردند:

«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ». (2)

و پيامبر گرامى اسلام به صدق و راستى اشاره به كرامت الهى نسبت به خويش و خصائص عظيم، فوق العاده و منحصر به فردى مى نمايند كه ايشان را از ديگر انسانها


1- هود: 27؛ گروه كافران از قوم نوح گفتند ما تو را جز انسانى شبيه خود نمى بينيم.
2- فرقان: 7؛ گفتند اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در بازار راه مى رود؟

ص: 40

متمايز مى سازد. چنان كه در حديث صحيح آمده است:

«تنام عيناي ولا ينام قلبي». (1) و در صحيح ديگر: «انّي

أراكم من وراء ظهري كما أريكم من امامي». (2) اگرچه آن حضرت وفات يافته است، اما حيات برزخى كاملى دارد كه سخن را مى شنود، جواب سلام را مى دهد و صلوات بر خويش را دريافت مى كند و اعمال امت بر او عرضه مى شود. حضرت از عمل نيكوكاران خشنود و براى بدكاران طلب مغفرت مى كند و خداوند بر زمين حرام كرده كه آسيبى به جسم او برساند، از اين رو جسم مباركش از آفات و بلاياى زمين مصون مى ماند.

از ابن مسعود نيز به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: زندگى من براى شما سودمند است، با من سخن مى گوييد و با شما سخن مى گويم. و مرگم نيز براى شما سودمند است؛ چراكه اعمال شما بر من عرضه مى شود، اگر نيكى در آنها ببينم خداوند را شكر مى كنم و اگر بدى ببينم، براى شما استغفار مى كنم.

«طبرانى» نيز در «الكبير» مانند آن را روايت نموده است: آن حضرت اگرچه وفات يافته است؛ اما موقعيت، منزلت و برترى او نزد پروردگار محفوظ است و در اين امر


1- چشمانم مى خوابد، اما قلبم نمى خوابد.
2- من همان گونه كه شما را در پيش روى مى بينم از پشت سر نيز مى بينم.

ص: 41

هيچ شك و شبهه اى نزد مؤمنين وجود ندارد. از اين روست كه وسيله قراردادن آن حضرت نزد خدا و توسل به او درواقع از اعتقاد به چنين مفاهيمى ناشى مى شود؛ چنان كه به ايمان به حضرت و رسالت ايشان و محبت و كرامتى كه نزد خداوند دارند، ارتباط مى يابد و اين به معنى عبادت كردن پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ چراكه هرچقدر كه مقام حضرت بالا باشد و مرتبه اش بزرگ، باز هم مخلوق است و هيچ كس جز خدا نفع و ضررى نمى رساند مگر آن كه خداوند به او اجازه دهد.

خداوند تعالى مى فرمايد:

«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ». (1)

مسائل مشترك بين مقام خالق و مخلوق منافاتى با تنزيه خداوند ندارد

بسيارى از مردم در فهم مسائل مشترك مقام خالق و مقام مخلوق، دچار خطا شده اند و چنين پنداشته اند كه نسبت اين مسائل به مخلوقات موجب شرك به خداوند تعالى است.

از جمله اين امور به طور مثال مى توان به برخى صفات پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كرد كه برخى در فهم آن دچار اشتباه


1- كهف: آيه 110؛ بگو من تنها بشرى همانند شمايم كه بر من وحى مى شود كه خداى شما، خداى واحدى است.

ص: 42

شده اند و آن را با معيارهاى بشرى مقايسه نموده اند، از اين رو توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله را به چنين صفاتى، زياده روى و غلو در تعظيم او با انتساب صفات الهى به او مى دانند. چنين تفكرى ناشى از جهل محض است؛ چراكه خداوند تعالى به هركه بخواهد هرآن چه اراده كند مى بخشد بدون اين كه الزام و اجبارى در اين امر باشد؛ بلكه او تنها براى اكرام و رفعت مقام و بيان فضل و برترى فردى بر ديگران، بدين گونه به او تفضل مى نمايد و اين هرگز به معنى انتزاع حقوق ربوى يا صفات الهى براى او نيست؛ چراكه اين حقوق و صفات در جايگاه الهى اش اختصاص به مقام حق دارد و اگر كسى از مخلوقات به اين صفات وصف شود، در حدود مناسب بشرى است؛ يعنى محدود و اكتسابى است و از طريق تفضّل و اراده حق، كسب گرديده است نه با توان قدرت و تدبير مخلوق. و در اين شكل چنين صفاتى او را در مقام الوهيت يا شريك خداوند تعالى قرار نمى دهد. از جمله اين مسائل چنين است:

شفاعت: شفاعت اختصاص به خداوند دارد و در قرآن كريم فرموده است:

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ»؛ (1)

ولى براى پيامبر صلى الله عليه و آله يا ديگر شفيعان نيز حقّ شفاعت با اذن الهى وجود دارد؛ همان گونه كه در حديث آمده است: «

اوتيت


1- زمر: 44: بگو تنها شفاعت براى خداست.

ص: 43

الشفاعة»؛ (1) و در روايت ديگر: «أنا أول شافع ومشفع». (2)علم غيب: علم غيب كه اختصاص به خداوند دارد:

«قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، (3)

در حالى كه ثابت است كه خداوند علومى از غيب را به پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته است:

«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ». (4)

مانند اين مسأله است وصف پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن كريم به رأفت و رحمت، آن جا كه مى گويد:

«بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ». (5)

و با همين وصف در بسيارى از مواضع، خداوند خويشتن را وصف مى كند: «رؤوف رحيم» و مشخص است كه وصف اول و دوم متفاوت است، اما در قرآن مطلق و بدون قيد و شرط آمده است؛ چراكه مخاطب مؤمن و موحّد، فرق بين خالق و مخلوق را مى شناسد و اگر جز اين بود بايد خداوند مى فرمود: پيامبر رؤوف است به


1- به من حقّ شفاعت داده شده است.
2- من اولين شفاعت كننده و نخستين كسى هستم كه شفاعتش مقبول مى باشد.
3- نمل: 65؛ بگو هيچ يك از موجودات آسمان و زمين جز خداوند ازغيب آگاه نمى باشند.
4- جن: 25؛ او به غيب آگاه است و هيچ كس بر عالم غيب او آگاه نيست، مگر رسولى كه مورد رضايت او باشد.
5- توبه: 128؛ پيامبر نسبت به مؤمنين رؤوف و رحيم است.

ص: 44

رأفتى كه متفاوت از رأفت ماست و رحيم است به رحمتى متفاوت از رحمت ما.

بزرگداشت عبادت است يا ادب؟

بسيارى از مردم در فهم حقيقت بزرگداشت و حقيقت عبادت در اشتباه هستند و آن دو را به هم مى آميزند و هرگونه بزرگداشتى را عبادت مى شمارند.

از جمله ايستادن و بوسيدن دست و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله با خطاب سيد و مولى نسبت به آن حضرت، يا اظهار ادب و وقار و تواضع در برابر قبر آن بزرگوار را غلو دانسته و موجب عبادت غيرخدا مى شمارند كه درواقع چنين افكارى ناشى از نادانى و لجاجت است كه نه تنها مورد رضاى خدا و رسول نيست كه روح دين و شريعت از آن گريزان است.

نمونه بارز آن، حضرت آدم اولين انسان روى زمين و اولين بنده صالح خداست كه خداوند براى اكرام و بزرگداشت او فرشتگان را امر به سجود برايش نمود؛ چراكه از علم خويش به او بخشيده بود و مى خواست با اين فرمان به ملائكه اعلام نمايد كه او را از ميان ساير مخلوقاتش برگزيده است:

«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً قالَ

ص: 45

أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ». (1)

بنابراين ملائكه كسى را تعظيم كردند كه خداوند او را بزرگ داشته بود و ابليس تكبر كرد كه براى انسانِ ساخته شده از گل سجده كند و او اولين كسى بود كه با رأى خويش در دين قياس نمود و اظهار داشت كه من از انسان برترم و دليل آن را خلقت خويش از آتش و خلقت انسان از گل قرار داد و زير بار گراميداشت انسان و سجده بر او نرفت. او اولين متكبر بود كه حاضر نشد كسى را كه خدا تكريم نموده، تكريم كند؛ لذا از رحمت الهى به خاطر تكبر بر اين بنده صالح كه عين تكبر بر خداست دور گرديد؛ زيرا سجود فوق در حقيقت براى خدا بوده است، و اين خواست او بوده است و تنها نشانى از احترام و تكريم انسان توسط فرشتگان بوده است و شيطان كه از موحدين بود از توحيد خويش بهره نبرد.

از زمره امورى كه در تعظيم اشخاص صالح آمده است، سخن خداوند تعالى در مورد يوسف عليه السلام است:

«وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»؛ (2)

و اين براى تحيت،


1- اسراء: 62؛ وقتى به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنند، همگى به جز ابليس سجده كردند و او گفت آيا براى آدمى كه از گل آفريده اى سجده كنم؟ و آيا اين موجود را بر من برترى بخشيده اى؟
2- يوسف: 100؛ آن گاه پدر و مادر را بر تخت نشاند و آنها براى يوسف به سجده افتادند.

ص: 46

تعظيم، تكريم و گراميداشت آنان نسبت به يوسف انجام گرفت و آيه قرآن-

«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»

- دلالت بر سجده برادران بر زمين مى كند. حال يا اين حركت در شريعت آنها جايز بوده و يا از باب سجود ملائكه بر آدم صورت گرفته و هدف آن تعظيم و تكريم و اطاعت امر الهى در تأويل خواب يوسف بوده است؛ چرا كه خواب انبيا نوعى وحى است.

اما در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند فرموده است:

«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ»؛ (1)

و فرموده:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛ (2)

و فرموده:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛ (3)

و فرموده:

«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً»؛ (4)


1- فتح: 9؛ اى پيامبر! تو را به عنوان شاهد وبشارت دهنده و بيم دهنده فرستاديم تا به خداوند و رسولش ايمان آورده و او را تعظيم و تكريم نماييد.
2- حجرات: 1؛ اى اهل ايمان! بر خدا و رسول او پيشى نجوييد.
3- حجرات: 2؛ اى اهل ايمان! صداى خود را فراتر از صداى رسول بلند نكنيد.
4- نور: 63؛ پيامبر را درميان خويش، آن گونه كه يكديگر را ندا مى كنيد، صدا نزنيد.

ص: 47

جلو افتادن از پيامبر صلى الله عليه و آله و اسائه ادب نسبت به حضرت را به صورت سبقت گرفتن از ايشان در سخن، نهى نموده است، چنان چه «سهل بن عبداللَّه» مى گويد: قبل از اين كه حضرت سخنى بگويد، چيزى نگوييد و هنگامى كه او سخن مى گويد خاموش شده و گوش فرا دهيد.

«اسامة بن شريك» نيز روايت كرده است: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم در حالى كه اصحاب در كنار او بودند و از هيچ كس صدايى درنمى آمد و از خصوصيات آن حضرت بود كه وقتى سخن مى گفت، اطرافيان سر به زير مى انداختند و صدايى از كسى برنمى خواست.

«عروة بن مسعود» نيز بيان مى دارد: هنگامى كه قريش در «عام القضية» او را به سوى رسول خدا فرستاد موارد عظيمى از تكريم اصحاب نسبت به حضرت ديده است، از جمله اين كه هنگامى كه حضرت وضو مى ساخت، براى تبرك از آب وضوى او، مى شتافتند و با يكديگر نزاع مى نمودند و هيچ آب دهان يا آب وضويى از حضرت به زمين نمى ريخت مگر اين كه اصحاب آن را با دست برمى داشته و بر صورت و بدن خويش مى ماليدند و هيچ مويى از حضرت بر زمين نمى افتاد مگر اين كه آن را برمى داشتند و هر امرى مى كرد به انجام آن مى شتافتند و در هنگام سخن گفتن پيامبر صلى الله عليه و آله صداى خويش را پايين مى آوردند و به خاطراحترام، نگاه تيز و مستقيم به حضرت نداشتند؛ هنگامى

ص: 48

كه عروه به سوى قريش برگشت، گفت: اى قبيله قريش! من به سوى قيصر و كسرى و نجاشى- دربار پادشاهى شان- مى رفته ام، به خدا قسم! هيچ پادشاهى را در ميان مردم خويش نديدم كه جايگاه محمد صلى الله عليه و آله را درميان اصحابش دارا باشد.

و در نقل ديگرى آمده است: هيچ پادشاهى را نديدم كه يارانش مانند اصحاب محمد صلى الله عليه و آله او را تكريم كنند، من مردمى را ديدم كه هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله را تسليم نخواهند كرد.

«طبرانى» و «ابن حبان» در صحيحش از «اسامة بن شريك» نقل كرده اند: ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم و صدايى از كسى درنمى آمد و هيچ كس سخن نمى گفت: در اين هنگام گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و پرسيدند: كدام بندگان نزد خدامحبوب ترند؟ حضرت فرمود: خوش خلق ترين بندگان.

نتيجه اين كه در اين جا به دو مسأله بزرگ، بايد توجه نمود:

1- وجوب بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله و بالاتر دانستن رتبه او از ساير خلايق.

2- ربوبيت را، تنها براى خدا دانستن و اعتقاد به اين كه خداوند در ذات، صفات و افعال يكتاست و اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه كسى از مخلوقات در يكى از امور يادشده شريك خداوند است، مشرك گرديده است.

همان گونه كه مشركين اعتقاد داشتند بت ها شريك خدا

ص: 49

هستند و سزاوار عبادتند و هركس در حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه او كوتاهى كند، عصيان كرده يا كفر ورزيده است.

اما كسانى كه نهايت تعظيم و بزرگداشت را در اشكال گوناگون، نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله بجاى مى آورند و اوصاف الهى را به حضرت نسبت نمى دهند، حقيقت را يافته اند و جنبه ربوبى و نبوى را با هم جمع كرده اند و اين همان سخن متعادل و بدون افراط و تفريط است.

واسطه شرك آميز

بسيارى از مردم در فهم معنى حقيقى واسطه، در خطا هستند و به گزاف بر هر واسطه اى اطلاق شرك مى كنند و معتقدند كه كمك گرفتن از هر واسطه اى و به هر صورتى كه باشد شرك به خداست و كسى كه چنين كند مانند مشركين است كه مى گفتند:

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛ (1)

چنين سخنى مردود است و استناد به آيه فوق، در اين امر جايگاهى ندارد؛ چراكه آيه، صراحتاً عبادت بت ها و خدا قراردادن آنها را توسط مشركين مورد سرزنش قرار مى دهد و اين كه مشركين در ربوبيت بت ها را شريك خداوند قرارداده و مى گويند عبادت بت ها موجب نزديك به خداست؛ بنابراين علت كفر و شرك آنها به خاطر عبادت


1- زمر: 3؛ ما بت ها را نمى پرستيم مگر براى آن كه ما را به نيكى به خدانزديك كنند.

ص: 50

بت ها و اعتقاد به ربوبيت آنها بدون درنظر گرفتن خداست.

پس حقيقت اين مطلب بايد روشن شود كه چرا مردم به خوبى آن را در نمى يابند و امورى را بر ادراك غيرصحيح بنا مى نهند.

آيا چنين نيست كه خداوند امر كرد كه مسلمانان درهنگام عبادت رو به كعبه بايستند و در حال عبادت به آن توجه كنند و آن را قبله خويش سازند؟

اين، عبادت كعبه نيست همان گونه كه بوسيدن حجرالأسود تنها عبادت الهى و اقتداى به پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مى شود و اگر يكى از مسلمانان در دل نيت عبادت آن دو را نمايد، همچون بت پرستان، آلوده به شرك شده است.

به ناچار بايد از واسطه بهره برد و اين امر شرك محسوب نمى شود و چنين نيست كه هركس بين خويش و خدا واسطه اى قراردهد مشرك باشد كه اگر اين گونه باشد همه بشريت شرك است؛ زيرا همه مسائل به وسيله واسطه ها انجام مى يابد.

پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را به واسطه جبرئيل دريافت مى كند؛ پس جبرئيل واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله و خود پيامبر صلى الله عليه و آله، واسطه بزرگى براى صحابه است و صحابه در گرفتارى ها نزد پيامبر انابه مى كردند، از حالات خويش شكوه مى كردند و او را وسيله اى به سوى خداوند قرار داده و از او طلب دعا

ص: 51

مى كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نمى فرمود كه شما كافر و مشرك شديد.

با اين توضيح، روشن مى شود كه وقتى ما مى توانيم هر انسان عادى گشايش گر و برآورنده حاجات را به عنوان واسطه توصيف كنيم، پس چگونه نتوانيم اين وصف را نسبت به آقاى بزرگوار و پيامبر عظيم الشأن به كار ببريم؟ او كه اشرف مخلوقات دو جهان و سرور انس و جن و برترين خلائق است. همان گونه كه در صحيح آمده است: «

من فرج عن مؤمن كربة من كرب الدنيا

»؛ (1) بنابراين مؤمن برطرف كننده رنج و اندوه مى باشد.

در اين روايات مؤمن گره گشايى مى كند، كمك مى كند، فريادرسى مى نمايد و حاجت روا مى نمايد و به او پناه برده مى شود، در حالى كه گشايش گر، برآورنده حاجات، پوشاننده عيوب و ياور حقيقى خداوند است. اما از آن حيث كه مؤمن واسطه اين امور است صحيح است كه اين اعمال به او نسبت داده شود.

در احاديث نبوى نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايات بسيارى نقل شده است كه دلالت بر آن دارد كه خداوند به واسطه استغفاركنندگان و آبادگران مساجد، بلا و عذاب را از اهل زمين دور مى سازد و به واسطه آنهاست كه خداوند اهل


1- هركس گرفتارى دنيوى برادر مؤمن خود را بگشايد ...

ص: 52

زمين را روزى مى دهد، آنها را يارى مى كند و بلا و گرفتارى را از آنها دور مى سازد.

و از «عبداللَّه بن عمر» روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إنّ للَّه عزّ وجلّ خلقاً خلقهم لحوائج الناس يفزع إليهم الناس في حوائجهم أولئك الآمنون من عذاب اللَّه» (1)

. اين روايت را «طبرانى در كبير»، «ابونعيم» و «قضاعى» نيز نقل كرده اند و روايت حسن است.

و از ابن عمر نقل شده كه رسول خدا فرمودند: إن اللَّه ليدفع بالمسلم الصالح عن ألف بيت من جيرانه بلاء (2)

سپس ابن عمر اين آيه را تلاوت كرد:

«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ». (3)

طبرانى اين روايت را ذكر كرده است و از «ثوبان» حديث مرفوعى است: «لا يزال فيكم سبعة بهم تنصرون وبهم تمطرون وبهم ترزقون حتى يأتي أمراللَّه». (4)


1- خداوند خلائقى دارد كه آنها را براى بر آوردن حوائج مردم آفريده است و مردم به آنها پناه مى آورند اين بندگان از عذاب الهى در امن و امانند.
2- خداوند به خاطر وجود يك مسلمان صالح، بلا را از صد همسايه اطراف او دور مى كند.
3- بقره: 251؛ اگر برخى از مردم مانع برخى ديگر نمى شدند، فسادزمين را فرامى گرفت.
4- همواره هفت تن از صالحان در ميان شما هستند كه به واسطه آنها يارى مى شويد و باران رحمت بر شما مى بارد و روزى داده مى شويد تا هنگامى كه امر الهى فرا رسد.

ص: 53

واسطه بزرگ تر

و در روز قيامت كبرى كه روز توحيد، ايمان و ظهور عرش الهى است فضيلت آن واسطه بزرگ آشكار مى شود او كه صاحب پرچم معهود، مقام محمود، حوض مورود و شفاعت گر مشفعى است كه شفاعتش رد نمى شود و ضمانتش از بين نمى رود نزد خدايى كه وعده كرده كه گمانش را به نااميدى مبدل نسازد و هرگز او را خوار نسازد و او را تمكين نكند و وعده كرده كه هنگامى كه مردم به سوى او روى آورند و از او شفاعت جويند او را در ميان امتش ناخشنود نسازد و جز با خلعت احسان و تاج كرامتى كه در قول الهى تجسم يافته با او روبه رو نشود: «

يا محمد! ارفع رأسك واشفع تشفع وسل تعط». (1)

بدعت خوب و بدعت ناپسند

برخى از اين مدعيان كه خود را به سلف صالح منسوب مى كنند با شيوه جاهلانه سرگردان، تعصّب كوركورانه، افكارى عقيم، با ادراكى بيمار و سينه هاى تنگ، درصدد دعوت به سلفيت هستند، به گونه اى كه با هر امر جديدى مبارزه مى كنند و هر ابتكار سودمندى را با توجيه اين كه بدعت است- و هر بدعتى گمراهى است- انكار مى كنند،


1- اى محمد! سرخويش بالا گير و شفاعت كن كه مورد قبول واقع مى شود و درخواست كن تا عطا شوى.

ص: 54

بدون اين كه فرقى بين انواع بدعت قائل شوند؛ در حالى كه روح شريعت اسلامى به ما مى گويد كه بين انواع بدعت تفاوت قائل شويم؛ يعنى برخى را نيكو و برخى را ناپسند شماريم.

از اين روست كه تفسير بسيارى از احاديث شريف، نيازمند عقلى نيرومند و فكرى استوار و فهمى سزاوار و قلبى بااحساس است كه بتواند از درياى شريعت مدد گيرد و وضعيت امت و نيازهاى او را مراعات نمايد و در حدود قوانين شرع و نصوص تخلف ناپذير قرآنى، با مردم همراهى نمايد.

به عنوان مثال، حديثى كه مى گويد هر بدعتى ضلالت است، مراد از آن هر بدعت ناپسندى است كه تحت قوانين شريعت درنيايد و اين قيد در روايت ديگرى وارد شده است مانند روايت: «لا صلاة لجار المسجد إلا في المسجد». (1) اين روايت با وجود اين كه به صورت محصور آمده و هرگونه نمازى را براى همسايه مسجد در خارج از مسجد نفى مى كند؛ ولى عموم احاديث ديگر آن را مقيّد مى كند كه منظور اين است كه نماز كاملى براى آن فرد نيست؛ البته در اين مسأله بين علما، اختلاف است.

نتيجه اين كه چنين رواياتى را به ظاهر آن حمل


1- براى همسايه مسجد، نماز جز در مسجد جايز نمى باشد.

ص: 55

نكرده اند؛ بلكه به صورت هاى مختلف آن را تأويل نموده اند. روايت بدعت نيز از همين نوع است، عموم احاديث و حالات صحابه بيانگر آن است كه مراد بدعت ناپسند است كه در محدوده اصل كلى، نمى گنجد.

در روايت آمده است: «من سنّ سنة حسنة كان له أجرها وأجر من عمل بها إلى يوم القيامة». (1)

مفهوم توسل

بسيارى از مردم در فهم حقيقتِ توسل در اشتباه اند؛ لذا برآنيم كه مفهوم توسل صحيح را روشن نماييم و قبل از آن لازم است به چند واقعيت توجه داشته باشيم:

1- توسل يكى از راه هاى دعا و درى از درهاى توجه به خداوند سبحان است؛ بنابراين مقصود اصلى و حقيقى، خداوند است و فردى كه مورد توسل قرار گرفته است، تنها وسيله و واسطه تقرب به خداوند سبحان است و هركس اعتقادى جز اين داشته باشد، مشرك است.

2- فرد توسل جوينده از آن جهت به واسطه، متوسل مى شود كه او را دوست دارد و معتقد است خداوند آن واسطه را دوست دارد و اگر خلاف اين امر ظاهر شود، او دورترين افراد از آن واسطه خواهد شد و نسبت به آن


1- كسى كه سنت حسنه اى را پايه گذارد، اجر آن سنت و اجر هركسى كه تا قيامت بدان عمل كند، از آنِ اوست.

ص: 56

واسطه اظهار بيزارى مى نمايد.

3- اگر توسل جوينده اعتقاد داشته باشد كه فردى كه به او توسل جسته مستقلًا و همانند خداوند نفع و ضررى مى رساند، اين فرد شرك ورزيده است.

4- توسل امرى لازم و ضرورى نمى باشد و استجابت متوقف بر آن نمى باشد؛ بلكه اصل خواندن خداوند است كه فرمود:

«وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ»؛ (1) «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَيّاً ما تَدْعُوا فَلَهُ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى». (2)

مسائل مورد اتفاق در توسل

هيچ يك از مسلمانان در مشروعيت توسل به خداوند تعالى از طريق اعمال صالح، شك ندارد؛ بنابراين فردى كه روزه مى گيرد، نماز مى خواند، قرآن تلاوت مى كند يا صدقه مى دهد، با اين وسايل به خداوند توسل مى جويد و بايد گفت اين وسايل اميد قبولى را افزايش مى دهند و در رسيدن به هدف كارسازتر مى باشند و در اين مورد حتى دونفر از مسلمانان نيز با يكديگر اختلاف نظر ندارند. و


1- بقره: 186؛ اگر بندگانم از من سؤال كنند بدانند كه قطعاً من نزديك هستم.
2- اسراء: 110؛ بگو چه اللَّه را بخوانيد و چه رحمان را، هركدام را بخوانيد، او داراى اسامى نيكوست.

ص: 57

دليل اين مدعى نيز روايت معروف در مورد آن سه نفرى است كه در غار محبوس شدند؛ يكى از آنها به وسيله برّ والدين به خداوند توسل جست، ديگرى با دورى از فحشا و زشتى- در حالى كه شرايط آن فراهم شده بود- و سومى از طريق حفظ امانت و اداى كامل اموال مودّعه به خداوند توسل پيدا كردند و خداوند آنها را از گرفتارى نجات داد.

اين نوع از توسل را ابن تيميه به تفصيل بيان نموده و ادله آن را در كتاب هايش خصوصاً در «قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة» ذكر نموده است.

مسأله مورد اختلاف در توسّل

مورد اختلاف بين مسلمانان آن است كه توسل جوينده به وسيله اى غير از عمل خويش متوسل به خدا شود؛ مانند توسل به افراد و اشخاص مثل اين كه بگويد: خدايا! من به وسيله پيامبرت به تو متوسل مى شوم يا به وسيله ابوبكر يا عمر بن خطاب يا عثمان يا على به تو توسل مى جويم كه چنين امرى را برخى ممنوع دانسته اند.

ما معتقديم كه اين اختلاف شكلى است و جوهرى نمى باشد؛ چراكه توسل به شخص و ذات درواقع به عمل انسان برمى گردد كه جواز آن نيز مورد اتفاق همه مسلمانان است و اگر كسانى كه با سرسختى ممانعت مى كنند با ديده بصيرت در اين امر بنگرند مسأله برايشان روشن مى شود و

ص: 58

اشكال مرتفع مى گردد و فتنه اى كه در آن افتاده اند خاموش مى گردد، فتنه اى كه به واسطه آن حكم به شرك و ضلالت مسلمانان داده اند.

اكنون بيان مى كنيم كه چگونه مى شود كه متوسل به شخص ديگر، درواقع متوسل به عمل خودش و متمسك به همان چيزى باشد كه خود به دست آورده است:

كسى متوسل به شخصى نمى شود، مگر به خاطر اين كه دوستش دارد؛ زيرا معتقد است او شخص صالح، داراى فضل و مرتبه ولايت است؛ يا به خاطر اين است كه آن شخص را دوست دار خدا و جهادگر در راه او مى داند يا معتقد است كه خداوند او را دوست دارد

«يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ»

يا اين كه همه اين مسايل را در فرد مورد توسل مى يابد.

و اگر به خوبى در مسأله دقت كنيد، متوجه مى شويد كه اين محبت و اعتقاد، برخاسته از عمل توسل جوينده است؛ چراكه اعتقادى است كه در قلبش شكل گرفته است و به او نسبت داده شده و در قيامت از آن سؤال مى شود و به آن پاداش داده مى شود و گويا او مى گويد:

خداوندا من فلانى را دوست دارم و فكر مى كنم او تو را دوست دارد و بنده مخلص و جهادگر راه توست و معتقدم كه تو او را دوست دارى و از او راضى هستى؛ بنابراين با محبت و اعتقادى كه به او دارم او را وسيله اى به سوى تو

ص: 59

قرار مى دهم تا چنين و چنان دعاى مرا اجابت كنى.

ولى اكثر متوسلين در تصريح به اين كلمات تسامح مى كنند و اكتفا مى كنند به علم خداوندى كه هيچ چيز در آسمان و زمين از او پنهان نيست. او كه حركت چشم ها و اسرار سينه ها را مى داند.

«يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ». (1)

برخى مى گويند: «خدايا! من به واسطه پيامبرت به تو توسل مى جويم» و برخى مى گويند: «خدايا! من به واسطه محبتى كه به پيامبرت دارم به تو توسل مى جويم». هردوى اينها از نظر حكم مساوى هستند؛ زيرا اولى هم به واسطه محبت و ايمانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله داشته است او را وسيله قرار داده و اگر اين محبت و ايمان نبود او را وسيله قرار نمى داد.

همين مطلب در مورد اوليا صادق است. با اين توضيحات معلوم مى شود كه اختلاف در اين حقيقت شكلى و ظاهرى است و اين تفاوت صورى، نبايد منجر به تكفير متوسلين و حكم به خروج آنها از محدوده اسلام شود.

«سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ». (2)

خداوند فرموده است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ»؛ (3)

وسيله هر چيزى است كه موجب


1- غافر: 19؛ او خيانت چشم ها و اسرار سينه ها را مى داند.
2- نور: 16
3- اى مؤمنان! تقوا پيشه كنيد و از وسايل براى نزديكى به او بهره گيريد.

ص: 60

تقرب به خداوند و واسطه برآوردن حاجت باشد و ملاك در انتخاب وسيله آن است كه اين وسيله داراى ارزش و حرمت، نزد كسى باشد كه به او توسل مى شود.

لفظ وسيله در آيه عام است، هم شامل اشخاص بافضيلت؛ مانند پيامبران و صالحان در حيات و پس از وفات مى باشد و هم شامل اعمال صالحى كه به آن مأمور هستيم و توسل به آن اعمال بعد از اتمام آن مى شود. در احاديث و اخبارى كه خواهى ديد اين امر به وضوح ديده مى شود؛ پس گوش بسپار و شاهد باش تا بنگرى كه چگونه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله قبل و بعد از وجود پيامبر صلى الله عليه و آله در دنيا و بعد از وفات حضرت در برزخ و روز قيامت، ثابت گرديده است.

توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در حيات و پس از وفات ايشان

از «عثمان بن حنيف» نقل شده كه مردى نابينا خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد و از نابينايى خويش شكايت كرده گفت: كسى را ندارم كه مرا راهبرى كند لذا زندگى برايم دشوار گرديده است، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «

ائت الميضاة فتوضأ ثمّ صلّ ركعتين ثمّ قل: اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّك محمّد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة يا محمّد إنّي أتوجّه بك إلى ربّك فيجلي لي عن بصري، اللّهم شفعه فيّ

ص: 61

وشفّعني في نفسي». (1) عثمان بن حنيف مى گويد: به خدا سوگند كه ما هنوز متفرق نشده بوديم و زمان زيادى نگذشته بود كه آن مرد بازگشت و گويا كه مشكلى نداشته است.

حاكم گفته است كه اين حديث داراى اسناد صحيح است، ولى مسلم و بخارى آن را نياورده اند.

و اين گونه توسل اختصاص به زمان حيات حضرت نداشته و بعضى از صحابه آن را در زمان وفات حضرت نيز اعمال مى كردند، چنان كه «طبرانى» اين حديث رانقل مى كند و قبل از آن قصه اى را با اين مضمون بيان مى دارد: مردى براى انجام كارى نزد «عثمان بن عفّان» آمد و شد مى كرد، اما عثمان به او توجه نمى كرد و به برآوردن حاجتِ او اهميت نمى داد، آن مرد عثمان بن حنيف را ديد و به او گله كرد، عثمان به او گفت: به وضوخانه برو و وضو بگير و پس از آن به مسجد آمده دوركعت نماز بخوان و بگو: «اللّهم إنّي أسألك وأتوجّه إليك بنبيّنا محمد صلى الله عليه و آله نبيّ الرحمة، يا محمد، إني أتوجّه بك إلى ربّك فيقضي حاجتي»


1- بحار الانوار، ج 18، ص 13؛ به محلّ وضو برو، وضو بساز و دو ركعت نماز بجاى آر و بگو: خدايا! من از تو به واسطه پيامبرت محمد صلى الله عليه و آله درخواست مى كنم و به تو روى مى آورم. اى محمد! من به واسطه تو به پروردگارت روى مى كنم تاگرفتارى را ازچشم من برطرف سازد. خدايا! او را در مورد من شفيع گردان و خودم را نيز شفيع خويش ساز.

ص: 62

وتذكر حاجتك

. سپس آن مرد رهسپار شد و بدان گونه عمل كرد، سپس نزد «عثمان بن عفان» رفت. دربان دست او را گرفت و نزد عثمان برد و روى قالى نشاند، عثمان گفت:

حاجتت چيست؟ او حاجت خود را بيان نمود و عثمان خواست او را برآورده نمود و گفت: چرا تاكنون حاجت خود را نگفته بودى و تأكيد كرد: هرگاه نيازى داشتى نزد ما بيا. سپس آن مرد از نزد «عثمان بن عفان» خارج شد و در راه «عثمان بن حنيف» را ديد و گفت: خدا تو را خير بدهد، «عثمان بن عفان» به حاجت من هيچ توجهى نمى كرد تا زمانى كه تو با او صحبت كردى.

«عثمان بن حنيف» گفت: به خدا سوگند كه من با او سخن نگفته ام؛ اما شاهد بودم كه مرد نابينايى خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و از كورى خود شكايت كرد، حضرت فرمود: بهتر نيست تحمل كنى؟ عرض كرد: اى رسول خدا! من هيچ فردى كه راهبريم كند ندارم لذا زندگى برايم دشوار شده است؛ سپس حضرت فرمود: پس وضو بگير و دو ركعت نماز بجاى آور و بدين دعا خدا را بخوان. عثمان بن حنيف مى گويد به خدا قسم كه ما متفرق نشده بوديم و چندان طولى نكشيد كه ديديم آن مرد آمد و گويا كه اصلًا بيمارى نداشته است.

حاصل قصه چنين است كه «عثمان بن حنيف» كه راوى و شاهد ماجراست به مردى كه از سستى خليفه در برآوردن

ص: 63

حاجتش گله مند بود اين دعا را آموزش داد و در اين دعا توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و استغاثه به او بعد از وفات حضرت آمده است و وقتى عثمان ديد كه آن مرد گمان كرده كه برآوردن حاجتش به سبب صحبت عثمان بن حنيف با خليفه است، اين گمان را نفى نموده و جريانى را كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله شاهد بوده نقل كرد تا ثابت كند كه برآورده شدن حاجتش به واسطه توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله و صدا زدن آن حضرت و استغاثه به ايشان بوده است و با سوگند خوردن تأكيد كرد كه با خليفه در مورد حاجت او سخن نگفته است.

توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در عرصه هاى قيامت

اما در مورد توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز قيامت، آن قدر روايات شفاعت فراوان است كه به حدّ تواتر رسيده و نيازى به اطاله كلام نيست.

نصوص صريح دلالت بر اين دارد كه در قيامت هنگامى كه سختى ها به اوج و شدت مى رسد، مردم براى گشايش گرفتارى خويش به انبيا، استغاثه مى جويند، به آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و همگى آنها را، به سيد مرسلين حضرت محمد صلى الله عليه و آله احاله مى كنند و هنگامى كه مردم به پيامبر صلى الله عليه و آله روى مى آورند حضرت به فريادرسى آنها مى شتابد و آنها را نصرت مى كند و مى فرمايد: من عهده دار چنين امرى هستم؛ سپس به سجده مى افتد و

ص: 64

برنمى خيزد تا ندا داده شود كه سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته مى شود.

بنابراين در اين مورد، اجماع انبيا، مرسلين، مؤمنين و تأييد الهى است كه استغاثه به بزرگان مقرّب، در شدائد از بزرگ ترين كليدهاى گشايش و از اسباب رضايت پروردگار جهانيان است.

شوكانى در مورد روايت مرد نابينايى كه نزد پيامبر آمد- و ذكر آن گذشت- مى گويد مردم در اين زمينه دو قول دارند:

اول: اين كه توسل، آن چيزى است كه عمر بن خطاب ذكر كرده است و گفته كه هنگامى كه خشكسالى مى شد، ما به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله به خدا توسل مى جستيم و الان به وسيله عموى پيامبر صلى الله عليه و آله توسل مى جوييم. اين روايت در صحيح بخارى و كتب ديگر آمده است. عمر نقل نموده كه آنها به پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان حياتش جهت طلب باران توسل مى جستند و پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله به عمويش جهت استسقا، متوسل مى شدند بدين معنى كه او دعا كند و آنها هم به همراه او دعا كنند و بدين گونه او وسيله آنها نزد خدا باشد و در اين زمينه پيامبر شافع و دعاكننده مى باشد.

دوم: اين كه توسل به حضرت در زمان حيات و پس از وفات و در حال حضور و غيبت حضرت مى باشد.

توسل در زمان حيات حضرت كه ثابت و غيرقابل انكار

ص: 65

است و همچنين توسل به غير آن حضرت پس از وفات حضرت- به دليل اجماع سكوتى صحابه و انكار نكردن آنها توسل عمر را به عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله- ثابت مى گردد.

اما از نظر بنده، دليلى وجود ندارد كه توسل را اختصاص به پيامبر صلى الله عليه و آله بدهيم آن گونه كه شيخ «عزالدين بن عبدالسلام» آورده است، بر اين ادعا دو دليل داريم:

1- آن چه از اجماع صحابه بر توسل به غير پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شد.

2- اين كه توسل به اهل فضل و علم، درحقيقت توسل به اعمال صالح و برترى و فضل آنان است؛ زيرا افضليت جز به عمل نمى باشد؛ بنابراين اگر كسى بگويد خدايا من به واسطه فلان عالم به تو توسل مى جويم، به اعتبار مقام علمى عالم است و در صحيح مسلم و بخارى و كتب ديگر آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله از سه نفرى كه زير صخره بزرگى گرفتار شده بودند نقل نموده كه هريك از آنها به بزرگ ترين عملى كه انجام داده بود توسل جست و نجات يافت؛ بنابراين اگر توسل به اعمال نيك جايز نباشد يا شرك محسوب شود وآن گونه كه متعصبانى مانند «ابن عبدالسلام» و پيروانش قائلند، نبايد دعايشان اجابت شود و نبايد پيامبر بعد از نقل حكايت آنها سكوت كند.

و بدين وسيله معلوم مى شود كه استدلال افرادى كه با استناد به آيات زير از توسل به انبيا و صالحين ممانعت

ص: 66

مى كنند، وارد نيست:

-

«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛ (1)

-

«فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً»؛ (2)

-

«لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ»؛ (3)

كه استناد به اين آيات از باب استدلال به مورد اختلاف بر چيزى كه بيگانه و بى ربط به نزاع است مى باشد؛ زيرا آيه اول اشعار دارد به اين كه آنها مورد پرستش واقع مى شدند در حالى كه شخص توسل جوينده به عالم، او را عبادت نمى كند بلكه معتقد است او به واسطه علمش نزد خداوند مزيتى دارد كه اين امر، موجب توسل گرديده است. در آيه دوم نيز خواندن همراه با خدا مطرح گرديده است در حالى كه متوسل به عالم فقط خدا را مى خواند و توسل او درواقع به عمل صالحى است كه برخى بندگان انجام مى دهند مشابه توسل آن سه تن كه زير صخره گرفتار آمده بودند به عمل صالحشان. و در پاسخ به استنادكنندگان به آيه سوم نيز بايد گفت اشخاص مذكور در آيه، كسانى را


1- زمر: 3؛ ما آن بت ها را نمى پرستيم مگر براى اين كه به نيكى ما را به خداوند مقرب سازند.
2- جن: 18؛ همراه خدا هيچ فرد ديگرى را نخوانيد.
3- رعد: 14؛ دعوت حق اختصاص به خدا دارد و كسانى كه جز او را مى خوانند هيچ حاجتى از آنها اجابت نشود.

ص: 67

مى خواندند كه آنها را اجابت نمى كردند و خداى استجابت كننده را صدا نمى زدند، در حالى كه متوسل به عالم، به جز خدا را نمى خواند و نه غير خدا را مى خواند. و نه كسى را در درخواست خود با خدا شريك مى گيرد.

بنابراين اگر اين مفهوم روشن شود به وضوح ادله ممانعت كنندگان از توسل، مردود مى شود؛ چراكه استدلال به ادله اى دارند كه خارج از محلّ نزاع است.

گروهى ديگر، براى منع توسل استدلال به اين آيات نموده اند:

-

«لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْ ءٌ»؛ (1)

-

«قُلْ لا أَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَ لا ضَرًّا»؛ (2)

اين دو آيه، تصريح دارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله چيزى از امر الهى را دراختيار ندارد و نمى تواند ضرر و نفعى را نيز متوجه خود كند؛ پس چگونه ممكن است براى ديگران مالك ضرر و نفع باشد؟ بايد توجه داشت كه در اين دو آيه دليلى براى منع توسل به آن حضرت يا ديگر انبيا، اوليا و علما وجود ندارد؛ زيرا خداوند براى پيامبر، مقام محمود قرارداده است كه همان مقام شفاعت عظمى است و از مردم خواسته است كه از او سؤال و طلب نمايند و به او گفته است: درخواست كن تا به تو عطا شود و شفاعت كن تا


1- آل عمران: 128؛ چيزى از امور به دست تو نيست.
2- اعراف: 188: بگو: من مالك هيچ نفع و ضررى براى خويش نيستم.

ص: 68

مورد قبول قرار گيرد؛ البته در كتاب خداوند عزيز، ذكر گرديده كه شفاعت به اذن خداوند است و جز براى افراد مورد رضايت خداوند عملى نمى باشد.

از دلايل ديگرى كه استدلال به منع توسل كرده اند سخن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه وقتى آيه:

«وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اْلأَقْرَبِينَ»

نازل شد فرمود: «يا فلان بن فلان، لا أملك لك من اللَّه شيئاً ويا فلانة بنت فلان لا أملك لك من اللَّه شيئاً»؛ (1) كه البته در اين سخن به اين مطلب تصريح شده است كه پيامبر نمى تواند به كسى كه خداوند نسبت به او اراده ضرر كرد، نفعى برساند همچنان كه نمى تواند ضررى به فردى رساند كه خداوند نفع او را اراده كرده است و اين كه حتّى حضرت نمى تواند دربرابر اراده خداوند، به خويشاوندانش كمك كند. و اين مسأله براى هر مسلمانى واضح است و اين مسأله به معنى عدم توسل به او در درخواست از خداوند نيست؛ زيرا در توسل، طلب كردن از كسى مطرح است كه امر و نهى به عهده اوست جز اين كه سائل با سؤال خويش چيزى را كه سبب اجابت مى گردد پيش مى فرستاد و سؤال تنها از خداوند، صاحب منع و عطا كه خود مالك روز جزاست، مى باشد.


1- فلانى و فلانى بدانيد كه من نمى توانم براى شما از جانب خداوندضمانتى داشته باشم.

ص: 69

توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله

بدون شك صحابه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله تبرك مى جسته اند و اين تبرك يك معنى بيشتر ندارد و آن هم توسل به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله براى تقرب به خداست چراكه توسل صورت هاى گوناگون دارد.

حال چگونه مى توان قبول كرد كه به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله توسل جسته شود و به خود حضرت توسل نجويند؟ آيا توسل به فرع صحيح و به اصل غيرصحيح است؟! آيا توسل به آثارى كه شرافت و عظمت و كرامت آن به واسطه صاحب اثر است صحيح است و معقول است كه گفته شود توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله جايزنيست؟

«سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».

روايات وارده در اين زمينه بسيار است كه ما به مشهورترين آن اكتفا مى كنيم؛ مثلًا خليفه دوم عمر بن خطاب هنگامى كه وفاتش فرامى رسد به شدت اصرار مى كند كه در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله دفن شود و فرزندش عبداللَّه را براى اجازه گرفتن از عايشه رهسپار مى كند. عايشه اظهار مى دارد كه آن مكان را براى خودش درنظر گرفته بوده است و مى گويد: من آن جا را براى خودم درنظر گرفته بودم و اينك عمر را بر خويش مقدم مى دارم. عبداللَّه مى رود و اين مژده بزرگ را به پدرش عمر مى دهد و عمر مى گويد:

الحمد للَّه، هيچ چيزى براى من مهم تر از اين نبود. مشروح اين قصه در صحيح بخارى آمده است. حقيقتاً معنى اين حرص از سوى عمر و عايشه چيست؟ و چرا دفن شدن در

ص: 70

كنار پيامبر صلى الله عليه و آله مهم ترين و محبوب ترين امر، نزد عمر است؟

آيا تفسير آن جز توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از وفات حضرت و تلاش براى تبرك جستن به او به وسيله دفن در نزديكى اوست؟ در جاى ديگر «ام سليم» سر مشكى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از آن نوشيده اند جهت تبرك مى برد و انس مى گويد كه سر مشك نزد ماست.

و صحابه را مى بينيم كه هنگام تراشيدن سر حضرت، براى تملك حتى يك موى حضرت با يكديگر مسابقه مى دهند.

و أسما، دختر ابوبكر جبّه حضرت رسول را براى شفاى مريضان نزد خويش نگه مى دارد يا انگشترى پيامبر صلى الله عليه و آله پس از حضرت توسط ابوبكر و عمر و عثمان دست به دست مى گردد تا اين كه از دست عثمان به درون چاهى مى افتد.

همه اين احاديث صحيح و اثبات گرديده است و در باب تبرك از آن سخن خواهيم گفت؛ اما آن چه را كه الان درصدد آن هستيم اين است كه از خود بپرسيم چرا اين همه دقت از صحابه براى حفظ آثار پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشته است؟ (دهانه مشك، مو و عرق حضرت، جبه، انگشترى، محل نماز و ...) مقصود صحابه چه بوده است؟ آيا تنها براى حفظ خاطرات بوده است؟ يا آنها را محفوظ داشته اند تا در موزه قرار دهند؟ اگر اولى هدف بوده است چرا هنگام مرض و بلا به آن روى آورده و توجه مى كنند؟ و اگر دومى هدف است كجاست اين موزه كذايى و چگونه چنين فكر بديعى به ذهن آنان خطور نموده است؛

ص: 71

«سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ».

بنابراين، دليل و هدفى جز تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله و توسل به آنها در دعا نزد خدا باقى نمى ماند؛ زيرا خداوند مورد دعا و پرستش و هم او عطاكننده است و همه بندگان تحت فرمان اويند و براى خويش نيز مالك امرى نمى باشند، چه رسد به ديگران؛ مگر آن كه خداوند سبحان اجازه فرمايد.

توسل پيامبر صلى الله عليه و آله به حقّ سائلين

از ابى سعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

«من خرج من بيته إلى الصلاة فقال: اللهم إنّي أسألك بحق السائلين عليك وبحق ممشاى هذا فإنّي لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا رياءً ولا سُمْعة خرجت اتقاء سخطك وابتغاء مرضاتك، فأسألك أن تعيذني من النار، وأن تغفرلي ذنوبي، إنّه لا يغفر الذنوب إلّاأنت، أقبل اللَّه بوجهه واستغفر له سبعون ألف ملك» (1)


1- الترغيب و الترهيب، ج 1، ص 179؛ هركس به قصد نماز از خانه اش خارج شود و بگويد خدايا از تو مسألت مى كنم به حق درخواست كنندگان از تو و به حق گامهايى كه بسوى تو بر مى دارم چرا كه به قصد ريا و گردنكشى و شرارت و تظاهر خارج نشده ام؛ بلكه به نيت كسب رضاى تو و پرهيز از خشم و غضب تو بيرون آمدم؛ پس از تو مى خواهم كه مرا از آتش پناه دهى و گناهانم را ببخشى چرا كه جز تو بخشاينده گناه وجود ندارد اگر كسى چنين كند خداوند به او روى مى كند و هفتاد هزار فرشته براى او استغفار مى كنند.

ص: 72

توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله با ارشاد عايشه

امام «حافظ دارمى» در كتاب «سنن» باب «ما أكرم اللَّه تعالى نبيه بعد موته» مى گويد: «ابونعمان»، با وسائطى از «ابوالجوزاء اوسى بن عبداللَّه» روايت كرده كه گفت: مدينه گرفتار قحطى شديد شده بود، مردم به عايشه شكايت بردند، او گفت: به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله روى بياوريد و راهى را از آن جا به آسمان قرار دهيد به گونه اى كه هيچ سقفى بين قبر و آسمان فاصله نيندازد، راوى مى گويد: مردم چنين كردند و باران باريد به گونه اى كه گياهان روييدند و شتران فربه شدند و آن سال به سال فتق (يعنى گشايش و توسعه) ناميده شد. (1) اين نمونه توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله است نه از حيث قبر بودن؛ بلكه از اين جهت كه شريف ترين مخلوقات و حبيب پروردگار جهانيان را در خود جاى داده است و به خاطر اين مجاورت، شرافت يافته و سزاوار مناقب بزرگ گرديده است.

توسل به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله در زمان خلافت عمر

حافظ «ابوبكر بيهقى» گفته است: «ابوعمر بن مطر» با چند واسطه از «مالك» نقل كرده كه گفت: در زمان «عمر بن


1- سنن دارمى، ج 1، ص 43

ص: 73

خطاب» مردم دچار خشكسالى شدند. مردى نزد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت: اى رسول خدا، براى امتت طلب باران كن كه آنها در معرض هلاكت اند. پيامبر صلى الله عليه و آله شب به خواب او آمده و فرمودند: نزد عمر برو به او سلام برسان و به آنها خبر بده كه باران خواهد باريد و به او بگو: با فراست باش، با فراست باش. پس آن مرد نزد عمر آمد و به او خبر داد. عمر گفت: پروردگارا، كوتاهى نمى كنم مگر جايى كه از آن عاجز باشم.

توسل مسلمانان به پيامبر صلى الله عليه و آله در روز يمامه

«حافظ بن كثير» مى گويد كه شعار مسلمانان در روز جنگ يمامه «يا محمداه» بود و نص قول او چنين است:

خالد بن وليد پرچم را حمل نمود و از ميان آنها عبور كرد تا به جبال مسيلمه رسيد و تمام تلاش خود را به كار برد كه به او دست يابد و او را به قتل رساند؛ سپس برگشت و بين دو گروه ايستاد و مبارز طلبيد و گفت: من «ابن وليد العود» و «ابن عامر و زيد» هستم؛ سپس شعار مسلمانان را سر داد و در آن روز شعارشان «يا محمداه» بود. (1)

توسل به ديگران (جز پيامبر صلى الله عليه و آله)

از عتبة بن غزوان، از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«هرگاه كسى از شما چيزى را گم كند يا نياز به كمكى داشته


1- البداية والنهاية، ج 6، ص 324

ص: 74

باشد و در جايى باشد كه ياورى ندارد، پس بگويد: يا عباداللَّه اعينونى (1)

چرا كه خداوند بندگانى دارد كه ما آنها را نمى بينيم.»

از ابن عباس نقل شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند:

«انّ للَّه ملائكة في الأرض سوى الحفظة، يكتبون ما يسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدكم عجزة بأرض فلاة فليناد أعينوني يا عباد اللَّه». (2) اين روايت را طبرانى آورده و رجال آن، ثقه هستند.

از عبداللَّه بن مسعود نيز نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إذا انفلتت دابة أحدكم بأرض فلاة فليناد: يا عباداللَّه أحبسوا يا عبداللَّه أحبسوا، فإنّ للَّه حاضراً في الأرض سيجيبه». (3)

توسل عمر به عباس

«بخارى» در صحيح خود از «انس» نقل مى كند كه در هنگام خشكسالى «عمر بن خطاب» با توسل به «عباس بن عبدالمطلب» طلب باران مى كرد و مى گفت: خداوندا ما


1- اى بندگان خدا مرا يارى كنيد.
2- خداوند علاوه بر ملائكه كاتب، كه همه چيز حتى افتادن برگى ازدرخت را مى نگارند، فرشتگان ديگرى در زمين دارد؛ پس هرگاه در بيابان دچار مشكلى شديد صدا بزنيد: اى بندگان خدا مرا كمك كنيد.
3- مجمع الزوائد، ج 10، ص 132؛ اگر مركب شما در بيابان فرار كرد صدا بزنيد: اى بندگان خدا او را نگه داريد، اى بندگان خدا او را نگه داريد. و خدا در زمين بندگان حاضرى دارد كه او را نگه مى دارند.

ص: 75

توسل به پيامبرمان مى كرديم و تو باران بر ما نازل مى كردى و امروز ما متوسل به عموى پيامبرمان شده ايم، پس بارانت را بر ما نازل فرما.

«زبير بن بكار» در «انساب» از طريق ديگرى اين قصه را به صورت مفصل تر آورده است كه خلاصه آن چنين است:

از عبداللَّه بن عمر، نقل شده است كه: عمر بن خطاب در سال «رماده» (1) به عباس بن عبدالمطّلب توسل جست، به ميان مردم رفت، سخنرانى كرد و گفت: اى مردم! نگاه رسول خدا به عباس، نگاه پسر به پدر بود؛ پس شما نيز به او اقتدا كنيد و عمويش را وسيله اى به درگاه خدا قرار دهيد، پس اى عباس دست به دعا بردار.

و از جمله دعاهايى كه عباس نمود، چنين بود: خدايا هيچ بلايى جز به واسطه گناه نازل نمى شود و جز به واسطه توبه برطرف نمى گردد؛ اينك مردم به واسطه نسبت من با پيامبر صلى الله عليه و آله به من روى آورده اند و اين دستان گناهكار ماست كه به سوى تو بلند است و چهره نادم ماست كه رو به تو كرده است، پس بر ما باران ببار و حرمت پيامبرت را درمورد عمويش حفظ فرما. پس باران مانند سيل بر آنها فروريخت، زمين بارور شد و معيشت مردم برقرار گرديد.


1- از آن جهت آن سال را رماده گفته اند كه به سبب عدم بارش باران شن ها به آسمان برمى خواست.

ص: 76

و مردم بر سر عباس ريخته او را مسح كرده مى گفتند:

گوارايت باد اى ساقى حرمين! و عمر گفت: به خدا قسم اين وسيله ارتباط و تقرّب خداوند بود و در همين زمينه است كه «عباس بن عتبه» پسر برادرش ابياتى سرود، از جمله:

بعمي سقى اللَّه الحجاز وأهله عشية يستقى بشيبته عمر (1)

ابن عبدالبر در برخى روايات چنين گفته است: كه آسمان دهان مشك هايش را گشود و باران چون كوهى فروريخت به گونه اى كه گودى ها با بلندى مساوى گشت و زمين سبز گرديد و معيشت مردم به سامان آمد؛ سپس عمر گفت: به خدا قسم كه اين همان وسيله به درگاه الهى و جايگاه نزد اوست.

همان گونه كه دانستى وسيله قراردادن بزرگان به سوى خداوند، عبادت آن وسايل نيست، مگر اين كه كسى آنها را «رب» به حساب آورد، همان گونه كه بت پرستان چنين برخوردى نسبت به بت ها داشتند وگرنه اگر كسى چنين اعتقادى نداشته باشد، ضمن اين كه از جانب خداوند مأمور به استفاده از وسايل است درواقع اين وسيله جويى خود عبادت خداوند آمر مى باشد.


1- در آن شبى كه عمر به واسطه عموى پيرم طلب باران كرد، خداوند به واسطه او حجاز و اهلش را سيراب گرداند.

ص: 77

قصه عتبى در توسل

ابن كثير مى گويد: گروهى از جمله: شيخ ابومنصور صباغ، حكايت مشهورى را از عتبى نقل كرده اند كه گفته است: كنار قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودم كه عرب بيابانى آمد و گفت: السلام عليك يا رسول اللَّه، شنيده ام كه خداوند مى گويد:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً»؛ (1)

و اكنون با استغفار از گناهان به سويت آمده ام و تو را نزد پروردگارم شفيع قرار داده ام، سپس اين اشعار را خواند:

يا خير من دفنت بالقاع أعظمه فطاب من طيبهن القاع والأكم

نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه فيه العفاف وفيه الجود والكرم (2)

پس از رفتن اعرابى، خواب بر من غلبه كرد و در خواب


1- نساء: 64؛ اگر آنها كه بر خويش ستم كردند، نزد تو آمده و به درگاه خدا استغفار كرده و رسول نيز برايشان استغفار نمايد؛ البته خداوند را توبه پذير و مهربان مى يابند.
2- مقريزى، من احاديث الشيعه والسنة وسيرتهم ...، ج 14، ص 615؛ اى بهترين كسى كه پيكرش در اين زمين جاى گرفت و از عطر آن پستى و بلندى اين ديار معطّر شد؛ جانم به فداى قبرى كه تو در آن سكنى گزيده اى، قبرى كه عفاف وجود و كرم را در خود جاى داده است.

ص: 78

پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: نزد آن اعرابى برو و به او بشارت بده كه خداوند او را بخشيده است. اين قصه را امام نووى در كتاب معروفش «الإيضاح» در باب 6، ص 498 بيان كرده است همچنان كه «ابن كثير» در تفسير مشهورش ذيل آيه

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ...»

بيان داشته است.

و «امام قرطبى» در تفسيرش به نام «الجامع» قصه اى شبيه اين را نقل نموده است و مى گويد: «ابوصادق» از على نقل مى كند كه گفت: بعد از سه روز كه از دفن پيامبر گذشته بود، عربى بيابانى نزد قبر آمد، خود را روى قبر انداخت و از خاك قبر بر سرش ريخت و گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه و آله ما سخن تو را شنيديم و آن چه را از خدا دريافته بودى ما از تو گرفتيم و از جمله آيات نازل شده بر تو اين آيه است:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ...»

و من بر خود ستم كرده ام و آمده ام تا تو برايم استغفار كنى؛ پس صدايى از قبر برخاست كه مى گفت: محققاً تو مورد آمرزش قرار گرفته اى. (1)

شبهه اى مردود

همه اين احاديث و روايات، توسل را اثبات و تأييد مى كنند؛ اما اگر كسى شبهه كند كه اين امر اختصاص به


1- تفسير قرطبى، ج 5، ص 265.

ص: 79

زمان حيات حضرت دارد، بايد جواب داد:

دليلى براى اين اختصاص وجود ندارد؛ زيرا روح بقا دارد و احساس و درك و دريافت توسط روح انجام مى گيرد.

ديدگاه اهل سنت و جماعت نيز چنين است كه مرده مى شنود و حس مى كند و درك مى كند، از خير بهره مند و شاد مى شود و از شر، ناراحت و آزرده مى گردد. و اين امر نسبت به هر انسانى قابل تطبيق است و از همين روست كه پيامبر صلى الله عليه و آله اهل قليب را كه از كفار قريش بودند در روز بدر صدا زد و فرمود: «يا عتبة، يا شيبة، يا ربيعة» به حضرت گفتند: چگونه آنها را صدا مى زنى در حالى كه لاشه اى بيش نيستند؟ حضرت فرمود: شما شنواتر از آنها نيستيد و لكن آنها قادر به پاسخگويى نمى باشند؛ بنابراين اگر مطلب يادشده در مورد همه انسان ها صادق است، چگونه در مورد بهترين، گرامى ترين و بزرگ ترينِ خلائق، درست نباشد؟

بدون شك حضرت كامل ترين احساس و برترين ادراك و قوى ترين دريافت را داراست؛ ضمن اين كه به صراحت- در روايات بسيار- اشاره شده است كه حضرت كلام را مى شنود و سلام را جواب مى گويد و اعمال امت بر او عرضه مى شود و او در برابر بدى هاى امتش استغفار و در برابر خوبى ها، شكر مى گويد.

ص: 80

و ارزش انسان درواقع به مقدار ادراك، احساس و دريافت اوست نه به زندگى اش و از همين روست كه مى بينيم بسيارى از زندگان را خداوند از احساس و دريافت محروم نموده است و از همان فكر كوتاه و ذوق ناچيز خويش نيز بهره نمى برند و بايد آنها را در صفوف مردگان به حساب آورد والعياذ باللَّه.

صحابه از پيامبر صلى الله عليه و آله، طلب شفاعت مى كنند

برخى چنين پنداشته اند كه در دنيا نمى توان از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كرد و برخى ديگر از لجوجان اين امر را شرك و گمراهى مى دانند و به اين آيه استناد مى كنند:

«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً». (1)

اين استدلال باطل است با دو دليل، كه بيانگر فهم نادرست آنان است:

1- هيچ نصّى در كتاب و سنت وجود ندارد كه طلب شفاعت از پيامبر را در دنيا نهى كرده باشد.

2- آيه مذكور دلالت بر مدعاى ذكرشده ندارد، بلكه اين آيه مانند بسيارى از آيات ديگر، بيانگر مختص بودن همه آن چه در ملكيت خداوند است به او، و عدم تعلقش به ديگران است به اين معنى كه او تصرف در آنها مى كند و اين امر، نفى كننده عطاى او به هركس كه بخواهد نيست؛


1- زمر: 44؛ بگو: شفاعت جملگى از آن خداست.

ص: 81

زيرا او مالك ملك است به هركس بخواهد مى دهد و از هركس بخواهد مى ستاند و مشابه اين آيه است آيه:

«لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ». (1)

و پس از وصف خويش به مالك الملك مى گويد:

«تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ». (2)

پس همان گونه كه خدا به هركس هرچه بخواهد مى دهد و از عزتى كه اختصاص به خويش دارد به رسول و مؤمنين مى دهد، از شفاعتى كه اختصاص به او دارد به انبيا و بندگان صالحش؛ بلكه به بسيارى از بندگان مؤمنش- طبق روايات صحيح متواتر- عطا مى كند.

چه مشكلى به وجود مى آيد اگر انسان از مالكى، برخى از مايملكش را درخواست كند، به خصوص اگر آن مالك كريم و سائل به شدت محتاج و نيازمند به آن چيز باشد. آيا شفاعت چيزى جز دعا كردن است و دعا نيز مورد اذن و مقبوليت قرار گرفته، به خصوص اگر از جانب پيامبران و صالحان باشد، چه در زمان حيات چه پس از وفات، در قبر و چه در روز قيامت.

بنابراين، حقّ شفاعت به كسانى كه پيمانى با خدا دارند


1- تغابن: 1؛ سلطنت و ستايش از آن اوست.
2- آل عمران: 26؛ خدايا تو به هركس بخواهى سلطنت بخشى و از هركس بخواهى بازستانى.

ص: 82

عطا گرديده است و خداوند عزّ وجلّ شفاعت را درمورد هركس كه با توحيد از دنيا برود مى پذيرد.

اين سخن ثابت شده كه برخى از اصحاب از پيامبر صلى الله عليه و آله طلب شفاعت كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود چنين درخواستى شرك است، تو بايد از خدا طلب كنى و چيزى را براى او شريك قرار ندهى. و پيامبر مى فرمود: ان شاء اللَّه چنين خواهم كرد.

اين روايت را «ترمذى» در سنن در باب «ما جاء في صفة الصراط» آورده و آن را حسن دانسته است.

همين طور درخواست شفاعت از ديگر اصحاب نيز مطرح گرديده است.

اگر طلب شفاعت از حضرت در دنيا و در زمان حيات ايشان صحيح است مى توان گفت كه آن امر بعد از وفات حضرت نيز اشكالى ندارد؛ بنابرآن چه اعتقاد اهل سنت و جماعت در مورد حيات برزخى انبيا است و پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله كامل ترين و بزرگ ترين آنها در اين زمينه است، چراكه سخن را مى شنود و اعمال امت بر او عرضه مى شود و از خدا برايشان طلب استغفار مى كند و خداى را حمد مى كند و صلوات مصلّين به او مى رسد؛ حتى اگر در دورترين نقطه اين سرزمين باشد، همان گونه كه در حديثى- كه جمعى از حفاظ حديث آن را صحيح دانسته اند- اين مطلب آمده است: «حياتي خير لكم تحدثون ويحدث لكم

ص: 83

ومماتي خير لكم تعرض أعمالكم عليّ فإن وجدت خيراً حمدت اللَّه وإن وجدت شراً استغفرت اللَّه لكم». (1)

اياك نعبد واياك نستعين

ما اعتقاد راسخ و محكم داريم كه اصل در طلب يارى، فرياد خواهى، مسألت و صدازدن، اختصاص به خداوند دارد و در اين امر هيچ شك و ترديدى نيست. خدا ياريگر، فريادرس و اجابت كننده دعاست و او فرموده است:

«وَ لا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ». (2)

و در آيات ديگر:

«فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ

اعْبُدُوهُ»؛ (3) «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا

يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ»؛ (4) «أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا


1- حيات من براى شما خير است، چرا كه با من سخن مى گوييد و با شما سخن گفته مى شود و وفات من نيز براى شما خير است؛ زيرا اعمال شما بر من عرضه مى شود، اگر در آن خيرى ببينم خداى را حمد مى كنم و اگر بدى و شر ببينم براى شما از درگاه خدا استغفار مى كنم.
2- يونس: 106 و 107؛ غير از خدا چيزى را كه براى تو نفع و ضررى ندارد نخوان كه در اين صورت از ظالمان خواهى بود و اگر خداوند ضررى را متوجه تو كند كسى جز او دفع آن را نتواند.
3- عنكبوت: 17؛ نزد خداوند روزى بجوييد و او را عبادت كنيد.
4- احقاف: 5؛ چه كسى گمراه تر از فردى است كه خدايانى جز اللَّه رامى خواند، كسانى كه تا روز قيامت نيز او را اجابت نمى كنند.

ص: 84

دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ»؛ (1)

بنابراين همه گونه عبادت تنها براى خداست، و هيچ بخشى از آن را نمى توان به سوى ديگران- هركس كه باشد- جهت دهى كرد.

ما معتقديم كه خداوند خالق بندگان و افعال آنهاست و هيچ موجودى جز او- اعمّ از زنده يا مرده- تأثيرگذار نمى باشد، و هيچ كس با خداوند در انجام يا ترك كار يا روزى رسانى و زنده كردن و ميراندن شريك نمى باشد و هيچ احدى قدرت بر انجام يا ترك كارى را مستقلًا يا با مشاركت خداوند يا در مراتب كمتر از اين ندارد.

بنابراين، يگانه تصرف كننده در هستى، خداوند تعالى است و هيچ كس مالك چيزى نيست مگر هنگامى كه خداوند به او تمليك كند و اجازه تصرف دهد؛ هيچ انسانى براى خودش- چه رسد به ديگران- مالك نفع و ضرر و مرگ و زندگى و حشر و نشر نيست مگر مواردى كه خدا بخواهد و با اذن او. بنابراين، نفع و ضرر محدود به اين مرزها و مقيد به اين شرايط است و نسبت دادن اين امور به خلق از باب اسباب بودن آنها و كسب اين امور است نه از باب خلق و ايجاد كردن يا تأثيرگذارى يا علت بودن آنها است. بنابراين چنين نسبت هايى مجازى است نه حقيقى؛


1- نمل: 62؛ چه كسى دعاى مضطر را اجابت و بدى را از او برطرف مى كند.

ص: 85

ولى مردم تعبيرات گوناگونى از اين واقعيت دارند. (1) برخى در استعمال مجاز و بيش از حد زياده روى مى كنند و به گونه اى دچار شبهات لفظى مى گردند كه حقيقتاً از آن برى مى باشند و درواقع قلب آنها تسليم توحيد محض و تنزيه خداوند تعالى است.

توجه به پيامبر صلى الله عليه و آله و يارى خواستن از ايشان

چنان كه ذكر شد ما اعتقاد قطعى و محكم داريم كه اصل در يارى خواستن، استغاثه، صدازدن و مسألت از خداست و تنها او يارى كننده و فريادرس و اجابت گر است و خود فرموده است:

«وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ». (2)

بنابراين هركس از مخلوقى كمك بخواهد يا فريادخواهى كند يا صدايش زند يا از او طلب نمايد- خواه زنده يا مرده- و اعتقادش اين باشد كه او خودش مستقلًا بدون استعانت از خدا ضرر يا نفع مى رساند، اين فرد مشرك است. و ليكن خداوند اجازه داده است كه مردم، برخى از برخى ديگر كمك بگيرند يا فريادرسى بخواهند وفرمان داده كه هركس از او كمك خواسته مى شود، كمك كند و هركه مورد فريادرسى قرار مى گيرد به يارى او بشتابد


1- اين نكته بحث مفصلى تحت عنوان «مجاز عقلى و كاربرد آن» دارد.
2- غافر: 60؛ پروردگارتان گفته است بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را.

ص: 86

و هركه را صدا مى كنند اجابت كند و احاديث در اين زمينه بسيار است كه به فريادرسى درمانده، كمك محتاج و گره گشايى مشكلات، توصيه مى كند و پيامبر صلى الله عليه و آله بزرگ ترين انسانى است كه به وسيله او نزد خداوند براى حل مشكلات و برآورده شدن حاجات فريادرسى مى شود.

چه شدت و سختى اى بزرگ تر از سختى روز قيامت، هنگامى كه وقوف به طول انجامد و فشار بالا گيرد و حرارت و عرق ريزان مردم را احاطه كند، با اوج گرفتن اين شدت و به نهايت رسيدن آن مردم به بهترين خلق خدا استغاثه جسته و او را وسيله به درگاهش قرار مى دهند همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «وبيناهم كذلك استغاثوا بآدم»؛ (1) و حضرت از لفظ استغاثه استفاده مى كنند و همين لفظ در صحيح بخارى آمده است.

كمك خواهى و طلب فريادرسى از خدا به واسطه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در مصائب

دلايل ونصوص فراوانى بر اين مضمون وارد شده است كه هنگام خشكسالى و نباريدن باران، مردم به حضرت پناه مى بردند، او را شفيع و وسيله قرار مى دادند و به واسطه او به خداوند استغاثه مى جستند، حالِ خويش را بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى كردند و از بلا و گرفتارى خويش به او


1- در چنين حالتى مردم به آدم استغاثه مى جويند.

ص: 87

شكوه مى بردند.

مثلًا مى بينيم كه عرب بيابانى در روز جمعه، هنگامى كه حضرت مشغول خطبه نماز است فرياد مى زند و مى گويد: اى رسول خدا! اموال ما از بين رفته و راه ها بر روى ما بسته شده است، از خداوند بخواه كه به فرياد ما برسد؛ آن گاه باران شروع به باريدن كرد و تا جمعه بعد ادامه يافت. آن فرد نزد حضرت آمد و عرض كرد:

خانه هاى ما خراب شده و چهارپايان به هلاكت افتاده اند و از شدت باران راه ها بر ما بسته شده است؛ پس حضرت دست به دعا برداشت، ابرها به سويى رفتند و بارش باران به بيرون شهر جهت داده شد. اين روايت را «بخارى» در كتاب «الاستسقاء» باب «سؤال الناس الامام استسقاء إذا قحطوا» آورده است.

پيامبر صلى الله عليه و آله تكيه گاه، پناه و نگهدارنده

«حسان بن ثابت» (شاعر پيامبر صلى الله عليه و آله) او را ندا مى كند و حضرت را تكيه گاهى مورد اعتماد و حصنى براى پناه جويى مى شمارد:

يا ركن معتمد و عصمة لائذ وملاذ منتجع وجار مجاور

يا من تخيره الإله لخلقه فحياه بالخلق الزكي الطاهر

ص: 88

أنت النبي وخير عصبة آدم يا من تجود كفيض بحر زاخر

ميكال معك وجبرئيل كلاهما مدد لنصرك من عزيز قادر (1)

حضرت حمزه فاعل خير و كاشف كرب

«ابن شاذان» از «ابن مسعود» نقل كرده است كه گفت: ما هرگز نديديم كه پيامبر صلى الله عليه و آله به شدتى كه بر حمزه گريست بر چيزى گريسته باشد و حضرت صلى الله عليه و آله او را رو به قبله نهاد و بالاى جنازه اش ايستاد و آن قدر گريست كه صداى هق هق گريه، گلويش را بست در حالى كه مى گفت: «يا حمزة! يا عمّ رسول اللَّه وأسد اللَّه وأسد رسوله يا حمزة فاعل الخيرات! يا حمزه كاشف الكربات! يا ذاب عن وجه رسول اللَّه!» (2)


1- اى تكيه گاه مورد اطمينان و اى دژ پناه آورندگان و پناه متوسلان و همراه مجاوران و اى آن كه خداوند او را براى خلقش برگزيد و به او اخلاق پاك و پاكيزه عطا كرد؛ تويى پيامبر و بهترين از سلاله آدم، اى كه مانند دريايى لبريز از جود و بخششى، ميكاييل و جبرييل هردو براى نصرت تو از جانب خداوند عزيز قادر با تو همراه گشته اند ابن عبدالبرّ، الاستيعاب، ج 1، ص 276.
2- اى حمزه! اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و رسول، اى عامل نيكوكارى و اى برطرف كننده سختى ها، اى دفاع كننده از رسول خدا المواهب اللدنيه، ج 1، ص 212

ص: 89

عدم تفاوت حيات و مرگ در توسل

اگر كسى بگويد: فريادخواهى از حضرت و شكايت به او و شفاعت و يارى طلبيدن از او و همه مواردى كه در اين زمينه مطرح است، فقط در زمان زندگى حضرت صحيح است و بعد از مرگ ايشان كفر است يا با كمى تسامح بگويد مشروع نيست يا جايز نمى باشد، ما در جواب مى گوييم:

اگر فريادخواهى و توسل در حيات پيامبر صلى الله عليه و آله صحيح باشد، انبيا و بندگان مورد عنايت خداوند در قبور نيز زنده هستند و اگر فقيه دليلى بر صحت توسل و استغاثه به حضرت جز قياس اين امر با توسل و استغاثه در زمان حيات نداشته باشد، برايش كافى است، زيرا پيامبر زنده و به امور امت خويش عنايت و توجه دارد و با اجازه خداوند در مسايل امت تصرف مى كند، از مسايل آنها آگاه و صلوات مصلّين بر او عرضه مى شود و سلام امت با وجود كثرت به او مى رسد.

و هركس آشنايى با عالم ارواح و خصوصيات آنها داشته باشد بالأخص ويژگى هايى كه خداوند براى روح هاى بلند قرار داده است، قلبش با اين ايمان گشايش مى يابد چه رسد خصايص روح پيامبر صلى الله عليه و آله كه روح الأرواح و نورالأنوار است.

ص: 90

ادعاى باطل

اين كه ادعا مى شود، مرده قدرت انجام كارى ندارد، باطل است و بر اين مبنا است اگر معتقد باشند مرده به طور كامل تبديل به خاك مى شود و چنين اعتقادى عين نادانى است؛ زيرا از پيامبر صلى الله عليه و آله بلكه از خداوند جلّ جلاله اخبار ثابتى در مورد زندگى ارواح و بقاى آنها بعد از جدا شدن از جسم رسيده است. از جمله: و روز بدر كه پيامبر صلى الله عليه و آله ارواح را صدا زد و فرمود: «

يا ابا جهل! يا عتبة بن ربيعه! يا شيبة بن ربيعة، يا امية بن خلف، هل وجدتم ما وعدكم ربّكم حقّاً؟ فإنّي وجدت ما وعدني ربّي حقّاً» (1)

آن گاه به حضرت گفته شد: اين چه عملى است؟ و حضرت فرمود: شما از آنها شنواتر نيستيد.

اكنون يك سؤال

آيا اين افراد مخالف، اعتقاد دارند كه شهدا زنده اند و نزد پروردگار روزى مى خورند همان گونه كه قرآن به آن تصريح كرده است يا نه؟ اگر اعتقاد ندارند كه ما با آنها سخنى نداريم چرا كه آنها قرآن را تكذيب مى كنند آن جا كه مى گويد:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ


1- حياة الانبياء عليهم السلام و ... مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 104؛ اى عمروابن هشام! اى عتبة بن ربيعه! اى فلان بن فلان! ما وعده پروردگارمان را حق يافتيم! آيا شما نيز وعده او را حق يافتيد؟.

ص: 91

بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ»؛ (1) «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ». (2)

و اگر به اين امر اعتقاد دارند به آنها مى گوييم: پيامبران و بسيارى از مسلمانان صالح، كه در زمره شهيدان نمى باشند؛ مانند بزرگان صحابه بدون هيچ شك و شبهه اى داراى مرتبه اى برتر از شهيدان مى باشند؛ پس اگر زنده بودن، براى شهدا ثابت است براى افرادى كه در درجه بالاترى هستند به طريق اولى ثابت است، علاوه بر اين كه در احاديث صحيح به زنده بودن انبيا تصريح گرديده است؛ پس اگر بگوييم هرگاه با ادله قطعى، بتوان زندگى ارواح را ثابت نمود، به ناچار بايد خصوصيات آن زندگى را اثبات كنيم، زيرا ثبوت ملزوم، ثبوت لازم را واجب مى شمارد همان گونه كه نفى لازم، نفى ملزوم را واجب مى دارد.

برفرض اين كه ما از مواضع خود عقب نشينى كنيم و به اين امر تسليم شويم كه ارواح پس از جدا شدن از اجساد قدرت بر انجام كارى ندارند، هنوز اين سخن باقى است كه اگر انبيا و اوليا نمى توانند به صورت تصرف در عالم به فرياد استغاثه كنندگان برسند، ولى مى توانند براى زائرين


1- بقره: 154: به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده نگوييد، چراكه آنها زنده اند ولى شما نمى فهميد.
2- آل عمران: 169؛ البته گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدندمرده اند بلكه زنده اند و نزد خداوند روزى مى خورند.آل عمران: 169؛ البته گمان نكنيد آنان كه در راه خدا كشته شدندمرده اند بلكه زنده اند و نزد خداوند روزى مى خورند.

ص: 92

خود يا استغاثه كنندگان دعا كنند همان گونه كه انسان هاى صالح براى هم دعا مى كنند، چراكه آنها زنده، داراى احساس و آگاهى هستند و دعاى آنها از قبيل دعاى فاضل براى مفضول يا حدّاقل دعاى برادر براى برادر است. در حالى كه احساس و علم آنها بعد از مفارقت از جسد كامل تر و وسيع تر مى گردد؛ زيرا حجاب هاى خاكى و نزاع هاى شهوانى بشرى را، به جانبى افكنده است.

و در حديث آمده است: اعمال ما بر پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه مى شود، اگر در آنها خير ببيند خداوند را سپاس مى گويد و اگر جز خير ببيند براى ما استغفار مى كند و بايد گفت: فريادرس حقيقى و يارى كننده فقط خداست ولى سائل، متوسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مى شود.

آيا طلب امرى كه تنها خداوند بر آن قادر است، شرك است؟

از جمله ادعاهاى باطلى كه اين تكفيركنندگانِ متوسلينِ به پيامبر صلى الله عليه و آله به آن تمسك مى جويند چنين است: مردم از انبيا و صالحان، مطلبى را مى خواهند كه كسى جز خداوند بر انجام آن توانايى ندارد و چنين كارى شرك است.

و اما جواب: اين سوء تفاهمى است كه در گذشته و امروز ميان مسلمانان وجود داشته است. مردم از انبيا و صالحان مى خواهند كه در برآورده شدن حاجت ها سبب

ص: 93

باشند و خدا به سبب شفاعت، دعا و توجه آنها به طلب و درخواست آنها عنايت كند، همچنان كه چنين امرى در مورد شخصى كور يا افراد ديگرى كه براى شفاعت و توسل به پيامبر صلى الله عليه و آله مراجعه مى كردند صادق است كه حضرت درخواست ايشان را اجابت مى نمود و مرادشان را مى داد و فكرشان را آسوده مى ساخت و همه اينها به اذن خداوند بود و هيچ گاه حضرت به آنها نمى فرمود كه با اين كار شرك ورزيدى.

همچنين است همه اعمال خارق العاده اى كه از حضرت خواسته شد؛ مانند درمان بيمارى هاى لاعلاج بدون استفاده از دارو، باراندن باران از آسمان بدون وجود ابر، جوشاندن چشمه، فروريختن آب از انگشتان، افزايش بخشيدن به طعام كم و مانند اين مسائل كه به صورت عادى تحت اختيار انسان نمى باشد و حضرت اين مسائل را اجابت مى كرد و به آنها نمى فرمود: شما مشرك شديد و بايد دوباره اسلام بياوريد؛ زيرا از من چيزى را طلب مى كنيد كه جز از خداوند ساخته نيست. آيا اين افراد مخالف، بيش از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحابش توحيد و مسائل مرتبط با آن را مى شناسند؟! اين مطلبى است كه هيچ جاهلى آن را تصور نمى كند تا چه رسد به عالم. قرآن مجيد قول سليمان پيامبر را حكايت مى كند كه به جن و انس حاضر در مجلسش فرمود:

«يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي

ص: 94

بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»؛ (1)

او از يارانش خواست كه عرش عظيم را از من به شام آورند، كارى كه از راه هاى خارق العاده انجام مى پذيرفت و براى اتمام حجت به بلقيس و ترغيب او به ايمان انجام گرفت.

با اين مثال اگر مطلبى پنهان بود، روشن مى شود كه مردم از اوليا مى خواهند كه شفيع آنان به درگاه خدا شوند و اين توانايى را خدا به آنها داده و اين قدرت را او بديشان بخشيده است؛ پس اگر كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد: مرا شفا بده يا قرض مرا ادا كن، مقصودش اين است كه براى شفا يافتن من وساطت كن و براى اداى قرضم دعا فرما و در مورد امور من به خداوند روى آور. بنابراين آنها جز آن چه را كه خداوند دراختيار آنها قرار داده از دعا و شفاعت، طلب نمى كنند.

اين همان معنايى است كه ما در مورد قائلين اين كلمات قائل هستيم و معتقديم كه اسناد در كلام اين افراد مجاز عقلى است و سخن گفتن به اين شيوه ايرادى ندارد همان گونه كه خداوند سبحان مى فرمايد:

«سُبْحانَ الَّذِي خَلَقَ اْلأَزْواجَ كُلَّها مِمَّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ»؛ (2)

و قول پيامبر صلى الله عليه و آله:


1- نمل: 38؛ اى جماعت! كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش ازآن كه تسليم من شود، مى آورد.
2- يس: 36؛ منزه است خدايى كه همه زوج ها را از آن چه زمين مى روياند، خلق كرد.

ص: 95

«إن ممّا ينبت الربيع ما يقتل حبطا أو يلم». (1) چنين اسنادى در كلام خدا و رسول صلى الله عليه و آله همچنين در سخنان عوام و خواص بسيار زياد است و اشكالى بر آن مترتب نيست چراكه صدور چنين كلماتى از موحدّان- با وجود قرينه بر مقصودشان- متضمن سوء ادب نمى باشد.

از خدا مسألت كن و از او يارى طلب

اين عنوان، از حديث مرفوع مشهورى است كه «ترمذى» از «ابن عباس» نقل كرده و آن را صحيح دانسته است؛ اما بسيارى از مردم در فهم اين حديث اشتباه مى كنند چراكه با استدلال به آن مى گويند كه هيچ درخواست و يارى طلبيدنى به هر صورت و از هر راه جز از خداوند جايز نمى باشد و درخواست و كمك از غيرخدا شرك و خروج از ملت اسلام است و اين افراد بدينگونه، توسل به اسباب و كمك گرفتن از آن را نفى و بسيارى از نصوص وارده در اين باب را نابود مى سازند.

حقيقت اين است كه مقصود از حديث شريف ذكر شده آن گونه كه ظاهرش بيان مى دارد، نهى از درخواست و استعانت از غير خدا نيست؛ بلكه مقصود، نهى از غفلت


1- متقى هندى، كنز العمال، ج 3، ص 204؛ برخى از گياهانى كه نهرهاى كوچك مى روياند يا چارپايان را به دليل پرخورى مى كشد يا به حال مرگ مى كشاند.

ص: 96

واسطه بودن اسباب و انجام خيرات به دست خداست و مقصود توجه دادن به اين مطلب است كه اگر نعمت بر دست مخلوقات جارى مى شود ا زجانب خداوند و به وسيله اوست. و معنى چنين است: اگر مى خواهى از يكى از خلق كمك بگيرى و چاره اى جز اين ندارى، همه اعتماد خود را بر خداوند و تنها بر او قرار ده و اسباب، مانع ديدن مسبب نگردد و مانند كسانى نباش كه ظاهر ارتباط بين اشيا را كه برخى بر ديگرى مترتب هستند مى بينند و از مرتبطكننده آن غافل هستند.

هنگام درخواست، از خدا طلب كن

اما در مورد اين روايت: «إذا سألت فأسأل اللَّه». در اين روايت هيچ دليلى براى منع درخواست و توسل وجود ندارد و نمى توان بدان تمسك جست و كسانى كه از ظاهر حديث اين مطلب را به طور مطلق استنباط كرده اند راه را اشتباه رفته اند و خود را به غلط انداخته اند چرا كه كسى كه انبيا و صالحان را وسيله قرار دهد، خير را از جانب خدا جلب نموده و شر را دفع نموده است؛ بنابراين او سائل خداوند است كه طلب گشايش يا دفع ضررى را مى كند و اين امر را با توسل به او انجام مى دهد و در اين كار از اسبابى كه خداوند امر كرده كه از آن طريق به وجود و فضل الهى دست يابند، استفاده كرده، از اسباب سؤال نكرده؛ بلكه از

ص: 97

واضع آنها، درخواست نموده است؛ پس كسى كه مى گويد: اى رسول خدا! مى خواهم كه چشممم به من برگردد يا بيمارى ام برطرف شود يا بلا از من دور شود، درواقع اين مسائل را به واسطه شفاعت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از خداوند طلب مى كند و مانند اين است كه گفته باشد در فلان و فلان امر براى من دعا يا شفاعت فرما و فرقى بين اين دو لفظ نيست، جز اين كه دومى صراحت در مقصود دارد و مثل همين عبارت است كلام توسل جوينده كه مى گويد: خدايا از تو مى خواهم به حق پيامبرت كه چنين نفعى را مهيا فرمايى يا فلان بدى را دفع نمايى و متوسل در همه اين موارد جز از خداوند درخواست نمى كند.

بدينسان معلوم است كه احتجاج به حديث «إذا سألت فأسأل اللَّه» براى ممنوعيت توسل مغالطه اى بيش نمى باشد كه حديث را به امرى حمل كرده كه فساد و بطلانش ظاهر است.

به من استغاثه نشود!

در روايت آمده است كه در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مرد منافقى مؤمنين را مورد آزار و اذيت قرار مى داد، ابوبكر گفت: بياييد از دست او به پيامبر استغاثه بريم. حضرت فرمود: «

انّه لا يستغاث بي و انّما يستغاث بالله». (1)

اين روايت را


1- به من نبايد استغاثه شود؛ بلكه استغاثه فقط به خداوند است.

ص: 98

طبرانى در المعجم الكبير ذكر كرده است. (1)كسانى كه قائل به منع استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله هستند گاه به اين روايت استناد مى كنند و اين استدلال از اساس باطل است؛ زيرا اگر آن را بر ظاهرش بار كنيم مقصود منع استغاثه به حضرت به طور مطلق است و اين امر با عمل صحابه در تضاد است؛ چراكه استغاثه به حضرت مى كردند و به واسطه او طلب باران مى نمودند، از او درخواست دعا مى كردند و حضرت با شادى و سرور به آنها پاسخ مى گفت. بنابراين بايد آن را به گونه مناسب با عموم روايات، تأويل نمود تا بتواند در كنار روايات ديگر قرار گيرد.

بنابراين مى گوييم: مراد از اين سخن اثبات حقيقت توحيد در مسائل اعتقادى است و اين كه فريادرس حقيقى فقط خداست و بنده، واسطه اى بيش نيست يا با اين سخن حضرت خواسته است به آنها آموزش دهد كه نبايد از بنده درخواستى را كه قادر بر آن نيست، طلب كرد؛ امورى مانند رستگارى در بهشت، نجات از آتش، هدايت به معنى عصمت از گمراهى و ضمانت ختم به خير گشتن، در زندگى.


1- در مجمع الزوائد، ج 10، ص 159 آمده است كه رجال اين روايت، رجال صحيحى هستند و درميان آنها عبداللَّه بن لهيعة مى باشد.

ص: 99

الفاظ به كار گرفته شده در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله

گاه الفاظى در مدح پيامبر صلى الله عليه و آله به كار رفته است كه به واسطه آن امر بر برخى مشتبه گرديده و گوينده آن را تكفير كرده اند؛ مانند اين سخن كه ما پناهى جز پيامبر صلى الله عليه و آله نداريم و مانند: اميدى جز او نيست، من به او پناهنده شده ام؛ در مصائب به او پناه برده مى شود؛ اگر تو جواب ندهى از چه كسى درخواست كنم.

كه مقصود اين است كه پناهى درميان خلق و اميدى درميان انسان ها جز او نيست و يا از ميان خلايق در گرفتارى ها به او پناه برده مى شود، به خاطر كرامت او نزد مولايش تا او رو به سوى خدا نمايد و از او طلب كند و اگر او از چنين كارى دست كشد از كدام بنده اى مى توان طلب نمود؟ با وجود اين كه ما در دعا و توسل چنين الفاظى را به كار نمى بريم و از مردم نمى خواهيم چنين كنند و به آن نيز ترغيب نمى كنيم تا به اوهام دچار نشويم و از الفاظ مورد اختلاف فاصله بگيريم و به الفاظى تمسك جوييم كه اختلافى در آن نيست، ولى بايد توجه كنيم كه نسبت كفر دادن به گويندگان اين الفاظ عجولانه و رفتارى غيرحكيمانه است؛ زيرا بايد درنظر بگيريم كه گويندگان اين الفاظ، افراد موحّدى هستند كه شهادت به «لا إله إلّااللَّه» و «محمد رسول اللَّه» مى دهند، نماز مى خوانند و همه اصول دينى را قبول دارند، خدا را پروردگار خويش مى دانند و

ص: 100

محمد صلى الله عليه و آله راپيامبر واسلام را دين خويش مى شمارند وبا اين اعتقادات حرمت مسلمين و ذمه اهل دين به آنها تعلق مى گيرد.

از «انس» ذكر شده كه از رسول خدا نقل كرده است:

«من صلّى صلاتنا و اسلم و استقبل قبلتنا و أكل ذبيحتنا فذلك المسلم الذي له ذمة اللَّه و رسوله فلا تخفروا اللَّه في ذمّته»؛ (1) اين روايت را بخارى آورده است از همين روست كه بر ما واجب است اگر در كلام مؤمنان شاهد اسناد چيزى به غير خدا بوديم آن را بر مجاز عقلى حمل كنيم و حق نداريم آنها را تكفير كنيم چراكه مجاز عقلى در كتاب و سنت استعمال مى شود و بيان اين عبارات از موحد كافى است كه ما اين اسناد را مجازى بدانيم؛ زيرا اعتقاد صحيح موحّد اين است كه خداوند خالق بندگان و عمل آنهاست و هيچ احدى جز او- چه زنده و چه مرده- تأثيرگذار نمى باشد و اين معنى توحيد است و در غير اين صورت فرد دچار شرك مى شود و در ميان مسلمين هيچ كس نيست كه معتقد به مشاركت افراد با خدا در انجام يا ترك كارى يا روزى بخشى يا زنده كردن و ميراندن و از اين قبيل الفاظ توهين آميز باشد؛ بنابراين مقصود افرادى كه چنين مى گويند شفيع قرار دادن اين وسائل نزد خداوند است و


1- هركس اسلام آورد و رو به قبله ما بايستد و همانند ما نمازگزارد وذبح ما را بخورد مسلمان است و در حمايت خدا و رسول قرار دارد؛ پس ذمه الهى را در موردش نقض نكنيد.

ص: 101

هدف فقط خداوند است و هيچ مسلمانى اعتقاد ندارد كه اگر از فردى درخواست مى كند آن فرد بدون توجه دور يا نزديك به خدا قادر به انجام يا ترك كارى باشد يا با توجهى كه نوعى شرك در آن باشد چنين كارى را انجام مى دهد و به خدا پناه مى بريم كه مسلمانى را به خاطر خطا يا جهل يا فراموشى يا اجتهاد متهم به شرك يا كفر كنيم.

و بايد گفت: اگر بسيارى از اين افراد در اين كه به صورت مستقيم از حضرت رسول، طلب شفاعت، بخشش، بهشت، سعادت و شفا مى كنند، خطاى در تعبير دارند اما در توحيدشان دچار خطا نشده اند؛ زيرا مقصود شفاعت اين وسائل، نزد خداوند است گويا كه مى گويد: اى رسول خدا، از خدا بخواه كه مرا ببخشد.

و مسلّم است كه حضرت نه به صورت مستقل و نه با استفاده از توان خويش، بلكه با اجازه، امر و قدرت الهى آن را انجام مى دهد. ايشان بنده مأمورى است مقام و منزلت خاصى نزد خداوند دارد و به واسطه كرامت اوست كه همه مردمى كه به او ايمان دارند و رسالتش را تصديق مى كنند و فضل و كرامتش را باور دارند، به خدا متوسل مى شوند.

از همين روست كه مى بينى حضرت صلى الله عليه و آله در برخى اوقات، وقتى از طريق وحى يا حالت افراد متوجه شود كه سائل يا شنونده نقصى در اعتقادش دارد، هشدار مى دهد.

در يك جا آگاهى مى دهد كه سيد فرزندان آدم است و در

ص: 102

جاى ديگر مى فرمايد كه سيد و آقا فقط خداست، در يك موقعيت به او استغاثه مى جويند و خود به آنها مى آموزد كه به او متوسل شوند و در موقعيتى ديگر مى گويد استغاثه فقط به درگاه خداست نه به من!

نتيجه اين كه، استغاثه كننده اى كه اعتقاد به قدرت خلق و ايجاد براى غير خدا ندارد، كافر نيست و فرق قائل شدن بين مرده وزنده اوليا، بى معنى است بنابراين اگر اعتقاد به قدرت ايجاد توسط غير خدا را داشته باشد كفر ورزيده و اين برخلاف نظر معتزله است كه مى گويند انسان افعال را خلق مى كند و اگر اعتقاد داشته باشد كه اين ولى سبب است يا از خداوند اين قدرت را كسب كرده است حكم به كفر او نمى شود.

باتوجه به اين سببيت، براى مرده نيز ممكن است و مى تواند با دعا آن را كسب كند و ارواح براى نزديكان خود دعا مى كنند.

وپيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايند: «إن أعمالكم تعرض على أقاربكم وعشائركم من الأموات فإن كان خيراً استبشروا وإن كان غيرذلك قالوا: اللهم لاتمتهم حتى تهديهم كما هديتنا». (1)


1- مسند احمد، ج 3، ص 165؛ اعمال شما بر بستگان مرده تان عرضه مى شود اگر خير باشد از آن شاد مى شوند و اگر جز اين باشد مى گويند: خدايا! قبل از آن كه جانشان را بگيرى آنها را به همان راه كه ما را هدايت كردى، رهنمون ساز.

ص: 103

باب دوّم: مباحث نبوى

اشاره

در اين باب به خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله، حقيقت نبوت، حقيقت انسانى پيامبر و مفهوم تبرك به پيامبر پرداخته شده است.

ص: 104

ص: 105

خصائص محمدى و موضع علما

علما به خصوصيات پيامبر، توجه بسيار نموده اند و در اين زمينه تأليفات، شروح و جمع آورى هايى انجام گرفته و گاه به طور خاص به اين مبحث پرداخته اند كه مشهورترين و كامل ترين آنها «الخصائص الكبرى» تأليف «جلال الدين سيوطى» است. اين خصوصيات بسيار زياد است كه برخى داراى سند صحيح و برخى بدون سند صحيح و برخى ديگر نيز مورد اختلاف علما است؛ زيرا بعضى سند آن را صحيح و بعضى غيرصحيح مى دانند و سند برخى روايات ديگر مورد اختلاف است.

بحث در مورد اين روايات از قديم الأيام در ميان علما جريان داشته است، برخى آن روايات را درست، برخى اشتباه، بعضى صحيح و بعضى ديگر باطل دانسته اند؛ اما

ص: 106

بحث در حد كفر و ايمان نبوده است؛ چراكه علما در بسيارى از احاديث با هم اختلاف دارند و با يكديگر در مورد صحيح، ضعيف يا مردود بودن آن بحث مى كنند و اين اختلاف به دليل تفاوت ديدگاه آنان در مورد ارزيابى سند يا نقد رجال آن است.

اگر به كتاب هاى گذشتگان مراجعه كنيم مى بينيم كه بسيارى از علماى امت و پيشوايان فقه، برخى خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله را در كتاب هايشان مى آورند و گاه به مسائل عجيب و غريبى اشاره مى كنند كه اگر پژوهشگر بخواهد براى قبول آنها بر صحت سندش تكيه كند، جز مقدار بسيار كمى- از بسيارى از آن چه ذكر كرده اند- برايش نخواهد ماند. و اين شيوه تماماً با تكيه بر اصولى كه علما در اين باب وضع كرده اند، به كار گرفته مى شود.

«ابن القيم» خصوصيت عجيب و غريبى را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند و آن را به پيشوايان سلف نسبت مى دهد بدين بيان:

قاضى گفته است: مروزى كتابى در فضايل پيامبر صلى الله عليه و آله تأليف كرده و در آن از بر عرش نشاندن پيامبر صلى الله عليه و آله سخن گفته است.

و از خصائص پيامبر صلى الله عليه و آله است كه همه خلقت، از آدم به بعد، بر او عرضه گرديدند؛ همان گونه كه اسامى همه

ص: 107

اشيا بر آدم آموخته شد به دليل روايت ديلمى كه مى گويد:

«مثلت لي الدنيا بالماء والطين، فعلمت الأشياء كلّها»؛ (1) و همه امت بر او عرضه شدند و او آنها را ديد چنان كه در حديث طبرانى است: «عرضت علىّ أمتي البارحة لدى هذه الحجرة أولها إلى آخرها صوروا لي بالماء والطين حتى أنّي لأعرض بالإنسان منهم من أحدكم بصاحبه»؛ (2) و همه آن چه در امت او واقع مى شود تا روز قيامت بر او عرضه شده همان گونه كه در حديث احمد است: «أدريت ما تلقى أمتي بعد وسفك بعضهم دماء بعض». (3) از جمله سخنان صاحب كتاب اين است كه زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله براى زن و مرد مستحب است به دليل روايت دارقطنى از ابن عمر كه از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين نقل كرده: «من حج وزار قبري بعد وفاتي وكأنّها زارني في حياتي». (4)


1- البهوتى، كشف القناع، ج 5، ص 36؛ هنگامى كه دنيا بين آب و گل بود بر من عرضه شد و همه چيز را دانستم.
2- همان؛ روز گذشته كنار اين حجر همه امت از اول تا آخر بر من عرض گرديد و از آغاز خلقت و حالت آب و گل بودن آن بر من تصوير شد به گونه اى كه من افراد را بيش از دوستانشان مى شناسم.
3- وضعيتى كه امتم پس از من با آن مواجه مى شوند و اين كه چگونه خون يكديگر را مى ريزند به من نشان داده شد.
4- كسى كه حج كند و پس از وفاتم به زيارت قبر من بيايد، مانند آن است كه مرا در زمان حياتم زيارت كرده باشد.

ص: 108

بهشتى كه زير پاى مادران است، چگونه نمى تواند تحت فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله باشد؟

از ديگر خصوصيات پيامبر صلى الله عليه و آله كه مورد بحث ميان اهل علم است اين است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زمين بهشت را تقسيم مى كند. اين خصوصيات را «سيوطى»، «قسطلانى» و «زرقانى در شرحى كه بر المواهب اللدنيه دارد»، نقل كرده اند.

طبيعى است كه اين تقسيم كردن براى افراد شايسته موحّد و به اذن الهى است كه اين اذن يا از طريق وحى، يا الهام يا تفويض اختيار از جانب خداوند صورت مى پذيرد و به اين مطلب در سخن حضرت اشاره شده: «انّما أنا قاسم واللَّه معطي». (1) و اگر اين تعبير كه بهشت زير پاى مادران است، صحيح باشد چگونه صحيح نيست كه بهشت تحت فرمان حضرت يا زير پاى ايشان باشد؟ و معنى هردو كلام يكى است و هر طلبه اى با پايين ترين درجات علمى آن را درمى يابد.

درواقع تعبير مذكور مجازى است به اين مفهوم كه براى رسيدن به بهشت بايد به پدر و مادر و خصوصاً مادر نيكى نمود و همين تعبير در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله به معنى محبت، اطاعت و موالات اوست.


1- من فقط تقسيم كننده هستم و خداوند است كه مى بخشد.

ص: 109

اسناد دخول به بهشت، در دست پيامبر صلى الله عليه و آله

از ابن عباس روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

«يوضع للأنبياء منابر من نور يجلسون عليها ويبقى منبري لا أجلس عليه أو قال: لا أقعد عليه قائماً بين يدي ربّي مخافة أن يبعث بي إلى الجنة وتبقى أمتي بعدي فأقول: يا ربّ أمتي، أمتي.

فيقول اللَّه عزّ وجلّ: يا محمّد! ما تريد أن أصنع بأمتك؟ فأقول يا ربّ عجّل حسابهم فيدعى بهم فيحاسبون، فمنهم من يدخل الجنة برحمة اللَّه، ومنهم من يدخل الجنة بشفاعتي، فما أزال أشفع حتى أعطى صكاكاً برجال قد بعث بهم إلى النار وآتى ان ملكاً خازن النار فيقول: يا محمّد! ما تركت للنار لغضب ربّك في أمتك من نقمة». (1)


1- روز قيامت منابرى از نور براى انبيا قرار داده مى شود كه بر آن مى نشينند؛ ولى من بر منبر خويش نمى نشينم از ترس اين كه مرا به بهشت ببرند و امتم بيرون بمانند، نزد پروردگار مى ايستم و مى گويم: اى پروردگار من! امتم، امتم، خداوند مى فرمايد: مى خواهى با امتت چه كنم؟ و من مى گويم حساب رسى آنها را جلو بينداز؛ پس امت را مى خوانند و حساب رسى مى كنند، برخى با رحمت حق وارد بهشت مى شوند و برخى با شفاعت من و پيوسته شفاعت مى كنم تا اين كه اسناد آزادى افرادى كه به سوى آتش برده مى شوند را دريافت مى كنم و در اين جا نگهبان جهنم مى گويد: اى محمد! هيچ نقمتى را براى خشم پروردگارت باقى ننهادى.

ص: 110

عطاى بهشت توسط پيامبر صلى الله عليه و آله

در روايتى از جابر آمده است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتيم: بر چه چيز با تو بيعت كنيم؟ حضرت فرمود:

«على السمع والطاعة في النشاط والكسل وعلى النفقة في العسر واليسر وعلى الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ولكم الجنة». (1) ابن حجر نقل مى كند كه «احمد» گونه ديگرى را نيز از جابر نقل كرده است كه عباس دست پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بود، وقتى بيعت پايان يافت حضرت فرمود: گرفتى و عطا كرده شدى. (2) اين روايت را احمد آورده است (3) و معنايش چنين است كه بيعت كردى و بهشت به تو عطا شد.

پيامبر صلى الله عليه و آله بهشت را مى فروشد و عثمان آن را مى خرد

از ابوهريره نقل شده است: عثمان دوبار بهشت را از پيامبر صلى الله عليه و آله خريد؛ يك بار وقتى حق خود را در حفر چاه


1- با من بر اطاعت و فرمانبرى در غم و شادى و بر انفاق در تنگدستى و بر امر به معروف و نهى از منكر پيمان بنديد تا بهشت را براى شما ضمانت كنم.
2- فتح البارى، ج 7، ص 223
3- مجمع الزوائد، ج 6، ص 48

ص: 111

معونه فروخت و بار ديگر وقتى لشكر العسرة را تجهيز و مهيا نمود. (1) و هر عاقلى مى داند كه بهشت در ملكيت خداى سبحان است و هيچ كس حقّ ملكيت و تصرف در آن را با هر مقام و منزلتى كه باشد ندارد، نه پيامبران و نه رسول و نه فرشتگان؛ ولى خداوند سبحان بر پيامبران منّت مى نهد و عطايى به آنها مى كند كه آنها را متمايز از ساير مخلوقات مى سازد و اين عطا، به خاطر كرامت و جايگاه بلند آن ها، نزد خداوند است.

مرا بى جا ستايش نكنيد

بعضى از مردم از اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:

«لا تطروني كما أطرت النصارى عيسى بن مريم»؛ (2) چنين برداشت كرده اند كه پيامبر از مدح خويش نهى نموده اند و اين مطلب را إطراء و غلو كه مذموم و منتهى به شرك مى شود، گرفته اند. و چنين پنداشته اند كه هركس حضرت را مدح كند و او را از حدّ ساير انسان ها بالاتر بداند و با برتر دانستن او از سايرين، حضرت را بستايد، بدعت گذار است و مخالف سنت سيد مرسلين عمل نموده است.


1- اين روايت را حاكم در مستدرك آورده و آن را صحيح دانسته است؛ ج 3، ص 107
2- مرا آن گونه كه نصارا «عيسى بن مريم» را مدح كردند، مدح نكنيد.

ص: 112

اين برداشت، نادرست و دلالت بر كوته فكرى صاحبش دارد، چراكه پيامبر صلى الله عليه و آله نهى از ستايشگرى، همچون ستايش نصارا نمود كه به فرزند مريم نسبت دارند كه پسر خداست.

بنابراين هركس ثناگويى و توصيفى كه نصارا نسبت به پيامبرشان داشتند در مورد حضرت محمد صلى الله عليه و آله انجام دهد، مانند آنها مى باشد.

اما اگر كسى حضرت را به گونه اى مدح و وصف كند كه از حدود بشريت خارج نشود و اعتقاد به بندگى و رسالت حضرت داشته باشد و مدح او به دور از اعتقاد نصرانيت باشد، بدون شك چنين فردى از موحّدترين مردم است.

خودخداوند نيزبه مدح پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته وفرموده است:

«وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»؛ (1)

و مردم را امر كرده كه در سخن گفتن و جواب دادن به پيامبر صلى الله عليه و آله ادب را رعايت كنند:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛ (2)

و از اين كه با او مانند يكديگر معامله كنيم و مثل سايرين او را ندا كنيم ما را نهى كرده است:

«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ». (3)


1- تو اخلاقى بس بزرگ دارى.
2- حجرات: 2؛ اى مؤمنان صداى خود را از رسول خدا بلندتر نسازيد.
3- نور: 63؛ بدانسان كه يكديگر را مى خوانيد، پيامبر صلى الله عليه و آله را مورد خطاب قرار ندهيد.

ص: 113

خود پيامبر نيز خويشتن را چنين مدح مى كرد:

«أنا خير أصحاب اليمين، أنا خيرالسابقين، أنا أتقى ولد آدم وأكرمهم على اللَّه ولا فخر». (1) ما در اين جا تنها به صفاتى كه پيامبر را از ساير انسان ها ممتاز مى كند اشاره مى كنيم.

پيامبران هم بشرند ولى ...

مردم چنين مى پندارند كه پيامبران صلى الله عليه و آله با ساير انسان ها در همه احوال و اعراض مساوى هستند در حالى كه اين فكر به شدت اشتباه و جاهلانه است و ادله صحيح كتاب و سنت آن را رد مى كند.

پيامبران گرچه با ديگر انسانها درحقيقت بشر بودن مشترك هستند و به اين امر قرآن اشاره مى فرمايد:

«أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ». (2)

ولى در بسيارى از صفات و اعراض با مردم متفاوتند و اگر جز اين بود مزيت بشر بودن آنها عين معجزه است چراكه در حالى كه بشر هستند و از جنس آدميانند، ولى


1- من بهترين اصحاب يمين هستم، من بهترين سابقين و باتقواترين آنها و گرامى ترين آنها نزد خداوند هستم اين هيچ فخرى ندارد. اين روايت را ترمذى آورده است.
2- كهف: 110؛ بگو من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى شود.

ص: 114

به گونه اى متفاوت از آنها هستند كه هيچ كس به گرد آنها نمى رسد. و از اين منظر است كه اگر به آنها تنها به عنوان يك بشر عادى نگريسته شود، نگرش جاهلانه و مشركانه است.

از جمله اين نگرش ها، نگاه قوم نوح در حق اوست كه خداوند از آنها حكايت مى كند:

«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً». (1)

و برخاسته از همين نگرش هاست سخن قوم موسى و عيسى در مورد آنها:

«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَقَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ».

يا سخن اصحاب ثمود آن گاه كه خداوند حكايت مى كند:

«ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ». (2)

يا سخن اصحاب الأيكه به پيامبرشان شعيب:

«قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ». (3)

همان طور كه سخن مشركان در مورد حضرت


1- هود: 27؛ سران كافر قومش گفتند: ما تو را بيش از يك انسان مشابه خودمان نمى دانيم.
2- شعرا: 154؛ تو جز بشرى همانند ما نيستى، پس اگر راست مى گويى، نشانه اى بياور.
3- شعرا: 186؛ گفتند: تو مورد سحر و جادو واقع شده اى! تو بشرى همانند مايى و ما تو را دروغگو مى پنداريم؟!

ص: 115

محمد صلى الله عليه و آله كه با نگاه بشريت صرف به حضرت نگريسته و گفتند:

«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ». (1)

- برخى خصائص انحصارى پيامبر:

پيامبر آن چه را ما نمى بينيم، مى بيند و آن چه را نمى شنويم مى شنود

از ابوذر نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:

«إنى أرى ما لا ترون وأسمع ما لا تسمعون، أطّت السماء وحقّ لها أن تئطّ والذي نفسي بيده ما فيها موضع أربع أصابع إلّاوفيه ملك واضع جبهته ساجد للَّه واللَّه لو تعلمون ما أعلم لضحكتم قليلًا ولبكيتم كثيراً وما تلذذتم بالنساء على الفرشات ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى اللَّه». (2)


1- فرقان: 7؛ گفتند: اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد و در بازار راه مى رود.
2- من آن چه را شما نمى بيند مى بينم و آن چه را نمى شنويد مى شنوم، آسمان مى خروشد و حق دارد و چنين كند. قسم به آن كه جان من به دست اوست كه به فاصله هر چهار انگشتى، فرشته اى در آسمان پيشانى به سجده مى سايد. به خدا قسم اگر آن چه را من مى دانم شما مى دانستيد كم مى خنديديد و بسيار مى گريستيد و از هم بسترى با زنان لذت نمى برديد و بر بلندى ها رفته و به خدا پناه مى جستيد.

ص: 116

سايه حضرت صلى الله عليه و آله

حكيم ترمذى از ذكوان نقل كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله نه در نور ماه و نه در نور خورشيد سايه اى نداشت و ابن سبع مى گويد: از خصائص حضرت صلى الله عليه و آله اين بود كه سايه اش بر زمين نمى افتاد؛ زيرا او نور بود و در زير نور خورشيد و ماه سايه اى از او ديده نمى شد. برخى گفته اند شاهد اين امر كلام حضرت است در مسألت از خدا: واجعلني نوراً.

خواب حضرت

شيخان از عايشه نقل كرده اند كه به حضرت عرض كرد:

اى رسول خدا آيا قبل از نماز وتر مى خوابى؟ حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «انّ عينيّ تنامان ولا ينام قلبي». (1) چنان كه از انس بن مالك نقل كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «تنام عيني ولا ينام قلبي». و حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: «

الأنبياء تنام أعينهم ولا تنام قلوبهم». (2)

دورى پيامبر صلى الله عليه و آله از احتلام

طبرانى از طريق عكرمه، از انس و ابن عباس و همچنين دينورى در المجالسه، از طريق مجاهد و از قول ابن عباس


1- چشمانم مى خوابد ولى قلبم نمى خوابد.
2- چشمان انبيا به خواب مى رود اما قلبشان بيدار است.

ص: 117

آورده است كه هيچ پيامبرى محتلم نگرديده چراكه احتلام از شيطان است.

مفهوم تبرك

بسيارى از مردم در شناخت واقعيت تبرك به پيامبر صلى الله عليه و آله و آثار حضرت و تبرك به اهل بيت ايشان و وارثان حضرت از جمله علما و اوليا دچار اشتباه هستند و هركس كه چنين شيوه اى داشته باشد را متهم به شرك و گمراهى مى كنند همان گونه كه با هر چيز جديدى تنگ نظرانه و كوته فكرانه برخورد مى كنند.

پيش از آن كه دلايل و شواهد جواز؛ بلكه شرعى بودن اين امر را بيان كنيم بايد بدانيم تبرك همان توسل به خداوند سبحان است، به وسيله آن چه مورد تبرك قرار مى گيرد، چه شخص باشد و چه مكان يا اثر او.

تبرك به اشخاص از اين جهت است كه اعتقاد داريم آنها نزد خداوند فضيلت و تقرب دارند ضمن اين كه معتقديم كه بدون اذن الهى نمى توانند خيرى برسانند يا شرى را دفع نمايند.

و اما تبرك به آثار از اين رو است كه آنها را منتسب به آن اشخاص مى بينيم و به خاطر شرافت اشخاص، شرافت يافته و بزرگ و محبوب و داراى ارزش گرديده است.

مكان ها نيز به صورت ذاتى فضيلتى ندارند؛ بلكه

ص: 118

به خاطر خيراتى كه در آنها واقع شده يا انجام گرفته؛ مانند نماز، روزه و عباداتى كه بندگان صالح بجاى آورده اند مورد تبرك قرار مى گيرند؛ زيرا به سبب اين اعمال رحمت در آن مكان ها نازل مى گردد، فرشتگان حضور مى يابند و آرامش آن جا را فرامى گيرد و اين همان بركتى است كه در آن مكان ها از خدا طلب مى گردد.

انسان با قرار گرفتن در چنين مكان هايى و با توجه پيدا كردن به خداوند، دعا و استغفار، خود را در معرض چنين بركاتى قرار مى دهد و برايش حوادث بزرگ و مناسبت هاى گرانقدرى كه جان ها را به حركت مى آورد و همت ها را متعالى مى سازد، يادآور مى شود و تلاش مى كند كه خود را مشابه صالحان و اهل فلاح قرار دهد. اينك به برخى از روايات كه در مورد بركت است توجه مى كنيم.

تبرك به مو، آب دهان، عرق و آب وضوى پيامبر صلى الله عليه و آله

از جعفر بن عبداللَّه بن حكم، نقل شده كه خالد بن وليد كلاهخودش را روز جنگ يرموك گم كرد، هرچه گشتند آن را نيافتند؛ پس از مدتى گشتن كلاهخودى كهنه يافتند.

خالد مى گويد: وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله عمره بجاى آورد سرش را تراشيد و مردم هريك مبادرت به جمع كردن بخشى از موى پيامبر نمودند، من هم موى جلوى پيشانى حضرت را

ص: 119

برداشته و در كلاهخودم قرار دادم. پس از آن در هيچ جنگى حضور نيافتم كه آن كلاهخود همراهم باشد مگر اين كه به پيروزى دست مى يافتم.

عروة بن مسعود از حالات صحابه، با پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد

امام بخارى نقل كرده كه عروه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را مى نگريست و مى گفت: به خدا قسم هيچ آب وضويى از پيامبر صلى الله عليه و آله نمى ريخت مگر آن كه در كف اصحاب قرار مى گرفت و آن را بر صورت و بدن خود مى ماليدند، و هرگاه به آنها دستورى مى داد به سرعت به آن اقدام مى كردند و هرگاه وضو مى گرفت نزديك بود كه براى به دست آوردن آب وضويش با هم درگير شوند و هنگام سخن گفتن صدايشان را نزد او پايين مى آوردند، و به احترام حضرت به گونه اى تيز و خيره، به او نمى نگريستند.

سپس عروه به سوى دوستانش بازگشت و گفت: اى مردم، به خدا قسم كه من بر پادشاهانى از قبيل قيصر و كسرى و نجاشى وارد شده ام و به خدا سوگند كه هيچ پادشاهى را نديدم كه مانند محمد، يارانش او را بزرگ بدارند (و سپس آن چه ديده بود نقل كرد). اين روايت را بخارى در كتاب شروط، باب شروط جهاد آورده است. (1)


1- فتح البارى، ج 5، ص 330

ص: 120

تبرك به موى پيامبر صلى الله عليه و آله:

پيامبر صلى الله عليه و آله مويش را بين مردم تقسيم مى كرد

مسلم در حديثى از انس نقل كرده: پيامبر صلى الله عليه و آله وارد منى شدند و پس از بازگشت از رمى جمرات به محل سكونت خود در منى آمده و قربانى كردند؛ سپس به حلق كننده سرشان اشاره نموده و فرمودند بگير و با اشاره به چپ و راست شروع به بخشيدن آن موها به مردم كردند.

توزيع تك تك موهاى پيامبر صلى الله عليه و آله

در روايت «حفص» كه «مسلم» آن را آورده است چنين آمده: پس شروع كرد از موهاى سمت راست سر و آنها را تك تك و دوتادوتا بين مردم توزيع كرد سپس فرمود در مورد قسمت چپ هم، چنين كنند.

ابوبكر در روايتى از حفص چنين آورده است: حضرت به حلق كننده فرمود: و اشاره به سمت راست سرش فرمود و موى آن را بين كسانى كه همراه حضرت بودند تقسيم كرد، سپس براى جانب چپ به او اشاره كرد و پس از تراشيدن آن را به «ام سليم» داد.

تبرك به عرق پيامبر صلى الله عليه و آله

ص: 121

«عثمان» از «انس» نقل كرده كه ام سليم براى پيامبر فرشى پهن مى كرد تا حضرت روى آن بخوابند و هنگامى كه حضرت به خواب قيلوله مى رفت از عرق و موى حضرت برداشته و در شيشه اى مى ريخت و سپس آن را در تُنگ در دارى نگه مى داشت؛ لذا وقتى زمان وفاتِ انس بن مالك، فرارسيد وصيت كرد كه مقدارى از آن را در حنوط او قرار دهند و چنين كردند. (1)

تبرك جستن به پيامبر صلى الله عليه و آله، با مسح نمودن ايشان

از «عبدالرحمان بن ابى ليلى» به نقل از پدرش آمده است:

«اسيد بن حضير» مردى صالح و خنده رو و مليحى بود؛ يك بار كه نزد رسول خدا بود براى مردم لطيفه مى گفت و آنها را مى خنداند حضرت به پشت او كوبيد. او به حضرت گفت: از ضربه ات احساس درد كردم. حضرت فرمود:

قصاص كن، گفت: شما لباس بر تن داريد و من ضربه را بر بدن بدون لباس احساس كردم. حضرت پيراهن خود را بالا زدند و او حضرت را در آغوش گرفت و شروع به بوسيدن كمر حضرت كرد و گفت: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، من همين را مى خواستم.


1- اين روايت را بخارى در كتاب «استئذان من زار قوماً ...» آورده است.

ص: 122

تبرك به مواضعى كه حضرت لمس نموده اند

تبرك به جايى كه دهان پيامبر صلى الله عليه و آله به آن رسيده است

امام احمد و ديگران از انس نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر ام سليم وارد شد و مشكى در اتاق آويخته بود، حضرت از دهانه آن مشك نوشيد، پس از آن، ام سليم دهانه مشك را بريد و ما براى تبرك نزد خود نگه داشتيم. معنى روايت اين است كه ام سليم محل نوشيدن پيامبر را بريده و به عنوان تبرك به آثار پيامبر صلى الله عليه و آله در خانه خود نگه داشته است.

تبرك، با بوسيدن دستى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده باشد

«يحيى بن حارث ذمارى» مى گويد: واثلة بن اسقع را ديدم و از او پرسيدم: آيا با همين دستت با رسول خدا بيعت كردى؟ گفت: بله، گفتم: دستت را بده تا ببوسم و او چنين كرد.

تبرك جستن به آن چه دست پيامبر صلى الله عليه و آله به آن رسيده است

از «صفية بنت مجزأه» نقل شده كه بخشى از موى جلوى پيشانى ابومحذره آن قدر بلند شده بود كه وقتى مى نشست به زمين مى رسيد. به او گفتند: چرا آن را كوتاه

ص: 123

نمى كنى؟ گفت: زيرا دست رسول خدا صلى الله عليه و آله آن رالمس كرده و تا زنده هستم آن را نخواهم چيد.

از «ابوبرده» نقل شده: وارد مدينه شدم و «عبداللَّه بن سلام» مرا ملاقات كرد و گفت: به منزل من بيا تا در ظرفى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن نوشيده به تو نوشيدنى دهم و در مسجدى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نماز خوانده نماز گزارى؛ پس با او رهسپار شدم او خرما و نوشيدنى به من داد و در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله نماز گزاردم.

تبرك به منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله

«قاضى عياض» مى گويد: ابن عمر را ديدند كه دست بر محلى كه پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بودند مى ماليد و آن را به صورت خود مى كشيد.

ابن تيميه نيز اين روايت را از امام احمد نقل كرده كه در مسح منبر و برآمدگى كنار آن اجازه داده شده و بيان نموده كه ابن عمر و سعيد بن مسيب و يحيى بن سعيد كه از فقهاى مدينه بودند چنين مى كردند.

تبرك به قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله

هنگامى كه زمان وفات عمر بن خطاب فرا رسيد به فرزندش عبداللَّه گفت: نزد ام المؤمنين عايشه برو و بگو عمر به تو سلام مى رساند و نگو اميرالمؤمنين چراكه امروز

ص: 124

من اميرالمؤمنين نيستم و بگو كه عمر اجازه مى خواهد كه در كنار دو يار خود دفن شود، او چنين كرد و بر عايشه وارد شد و او را گريان ديد. گفت: عمر سلام مى رساند و اجازه مى خواهد كه نزد دو دوست خود دفن شود. عايشه گفت: من اين محل را براى خودم مى خواستم، ولى امروز او را بر خودم مقدم مى دارم. هنگامى كه ابن عمر بازگشت، گفتند اين عبداللَّه بن عمر است كه مى آيد.

عمر گفت: مرا بلند كنيد. فردى او را به خود تكيه داد و بلند كرد. عمر گفت: چه خبر؟ فرزندش گفت: آن چه اميرمؤمنان دوست دارد، اجازه داده شد، عمر گفت:

الحمد للَّه، هيچ چيزى براى من مهم تر از اين نبود، هنگامى كه قبض روح شدم مرا نزد قبر ببريد سپس سلام كرده و بگوييد: عمر اجازه مى خواهد، پس اگر اجازه داده شد مرا داخل كنيد و اگر عايشه قبول نكرد مرا به قبرستان مسلمانان ببريد.

و از «احمد بن حنبل» در مورد مسّ قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و بوسيدن آن سؤال شد و او در اين امر اشكالى نديده است. (1) و اگر گفته شود چرا صحابه چنين كارى را انجام نمى دادند؟ بايد گفت: زيرا آنها در زمان حيات، حضرت را ديده بودند از محضرش بهره مند شده و دست حضرت


1- اين روايت را فرزندش عبداللَّه بن احمد نقل كرده است.

ص: 125

را بوسيده بودند و حتى نزديك بود كه بر سر آب وضويش با هم درگير شوند همچنان كه موى حضرت را روز حج اكبر بين خويش تقسيم نمودند و هرگاه كه ترشحى (از قبيل آب وضو يا ...) از حضرت خارج مى شد با دست خويش از آن استقبال كرده و بر چهره خود مى ماليدند. و ما كه چنين بهره وافرى را از حيات حضرت نداشته ايم با قرار گرفتن كنار ضريح پيامبر صلى الله عليه و آله و بزرگداشت آن و لمس و بوسيدن آن حضرت بهره مند مى شويم. آيا نديدى چگونه «ثابت البنانى» دست انس بن مالك را بوسيده و بر صورت خود مى نهاد و مى گفت: اين دستى است كه دست رسول خدا را لمس كرده است.

آيا نديدى كه صحابه به خاطر شدت محبتشان به پيامبر صلى الله عليه و آله گفتند: آيا مى شود براى تو سجده كنيم؟ و حضرت فرمود: نه و اگر حضرت اجازه مى دادند آنها سجده مى كردند؛ البته نه سجده عبادت، بلكه سجده اجلال و اكرام؛ همان گونه كه برادران يوسف براى يوسف سجده كردند. همچنين سجده بر قبر پيامبر صلى الله عليه و آله اگر براى تعظيم و تكريم باشد، موجب كفر نمى شود؛ بلكه سجده كننده معصيت نموده و بايد دانست كه از چنين كارى نهى شده، همان طور كه از نماز به سوى قبر پيامبر صلى الله عليه و آله نهى گرديده است.

ص: 126

تبرك به تابوت

خداوند تعالى در قرآن كريم فضيلت تابوت را ذكر كرده است:

«وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ». (1)

و خلاصه قصه چنين است كه اين تابوت نزد بنى اسرائيل بود و به وسيله آن طلب نصرت مى كردند و به خداوند متوسل مى شدند به دليل آثارى كه در آن بود، و اين دقيقاً همان تبركى است كه مدّ نظر ماست و خداوند تعالى محتويات تابوت را بيان كرده مى فرمايد:

«وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ».

و اين بقيه از آل موسى و هارون، عصاى موسى و مقدارى از لباس موسى و هارون و كفش او و برگه هايى از تورات و طشت بوده است، آن گونه كه مفسران و مورخانى مانند ابن كثير، قرطبى، سيوطى و طبرى گفته اند كه بايد به آن منابع رجوع شود. و اين امر دلالت بر مفاهيم بسيارى دارد از جمله: توسل به آثار صالحان از جمله حفظ كردن آن آثار و همچنين تبرك جستن به آن آثار.


1- بقره: 284؛ پيامبرشان به آنها گفت: نشانه پادشاهى او تابوتى است كه در آن آرامش از جانب پروردگار و بقيه آثار خاندان موسى و هارون وجود دارد و فرشتگان آن را به دوش مى كشند.

ص: 127

تبرك جويى امام احمد و تأييد حافظ ذهبى

عبداللَّه بن احمد مى گويد: پدرم را ديدم كه مويى از پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته بر لب مى نهد و مى بوسد، زمانى ديگر بر چشم مى گذارد يا در آب فرومى برد و از آن آب مى نوشد و طلب شفا مى كند.

همچنين ديدم كه مقدارى از موى جلوى سر پيامبر صلى الله عليه و آله را گرفته و در آب شستشو داد و سپس از آن نوشيد.

و ديدم كه از آب زمزم به نيت شفا مى نوشد و آن را به صورت و دستانش مى مالد. بنده مى گويم: آن سخت گير و انكار كننده كجاست كه ببيند وقتى فرزند احمد بن حنبل از پدرش در مورد لمس برآمدگى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله مى پرسد مى گويد اشكال ندارد (خداوند ما و شما را از آراى خوارج و بدعت گذاران حفظ فرمايد).

خلاصه

حاصل و نتيجه اين اخبار و روايات اين است كه تبرك به پيامبر و آثار او يا هر چيزى كه منتسب به اوست، سنتى بزرگ و شيوه اى پسنديده و مشروع است و براى ثبوت اين امر شيوه برگزيدگان صحابه و تأييد پيامبر صلى الله عليه و آله كفايت مى كند؛ بلكه بالاتر از اين، دستور پيامبر صلى الله عليه و آله در وهله اى و اشاره حضرت به انجام آن كار در وهله اى ديگر، حجت است.

ص: 128

روايات ذكرشده بيانگر كذب كسانى است كه به اين امور- كسى از صحابه جز «ابن عمر»- توجه نداشته و عمل ننموده است و گفته اند كه احدى از صحابه موافق «ابن عمر» نبوده است.

اين قول يا از روى جهل است يا كذب و يا تلبيس؛ زيرا بسيارى از صحابه غير از «ابن عمر» اهتمام به تبرك داشته و انجام مى دادند و از جمله آنها خلفاى راشدين، ام سلمه، خالد بن وليد، واثلة بن اسقع، سلمة بن أكوع، انس بن مالك، ام سليم، اسيد بن حضير، سواد بن غزيه، سواد بن عمرو، عبداللَّه بن سلام، ابوموسى، عبداللَّه بن زبير، سفينة مولى النبى صلى الله عليه و آله، سره، خادم أم سلمه، مالك بن سنان، اسماء بنت أبي بكر، أبومحذوره و مالك بن انس و بزرگان مدينه، مانند: سعيد بن مسيب و يحيى بن سعيد را مى توان نام برد.

ص: 129

باب سوّم: مباحث متفرقه

اشاره

مسائل گوناگون و از جمله: مشروعيت زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله و موضوعات مرتبط به آن از قبيل آثار و مشاهد و مناسبتها

ص: 130

ص: 131

زندگى برزخى، زندگى حقيقى

آيات روشن و احاديث مشهور و صحيح بيان مى دارد كه زندگى برزخى زندگى حقيقى است و اين حيات واقعى با مرگ منافاتى ندارد همان گونه كه در كتاب خداوند عزيز آمده است:

«وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ» (1)

؛ «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ» (2)

اين كه مى گوييم زندگى برزخى حقيقى است، يعنى خيالى يا مثالى نيست چنان كه ملحدان گمان كرده اند؛ ملحدانى كه عقول آنها از امور محسوس و مادى فراتر نمى رود و توان دريافت امور غيبى و كيفيت قدرت الهى «جلّ جلاله» را ندارند.

تأمّلى كوتاه در اين سخن كه زندگى برزخى حقيقى


1- قبل از تو هيچ انسانى را جاودانه نساختيم.
2- تو مى ميرى و آنان نيز خواهند مرد.

ص: 132

است كمترين اشكالى را براى اشخاص- حتى آنها كه قدرت فهم كمى دارند-، باقى نمى گذارد. كلمه حقيقت به معنى نفى باطل و دور كردن توهّم و خيالى است كه گاه در ذهن انسان مردد و شك كننده، در مورد برزخ و آخرت يا عوالم نشر و بعث و حشر و حساب، به وجود مى آيد.

از جمله اين روايات روايت «بزار» است كه «ابن حبان» از طريق «اسماعيل بن عبدالرحمان اسدى» از پدرش ابوهريره نقل نموده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «انّ الميت ليسمع خفق نعالهم إذاً ولّوا مدبرين». (1) «ابن حبان» نيز از طريق «محمد بن عمرو»، از ابوسلمه، از ابوهريره در حديثى طولانى مانند اين روايت را از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نموده است. بخارى نيز در صحيحش در باب «الميت يسمع خفق النعال» از انس به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله چنين آورده است: «العبد إذا وضع في قبره وتولي وذهب أصحابه حتى إنّه ليسمع قرع نعالهم أتاه ملكان فاقعداه». (2) اما در مورد شناخت مرده نسبت به زنده هايى كه به نزد او رفته و بر او سلام مى كنند در روايتى از «ابن عباس» چنين آمده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: «ما من أحد يمرّ بقبر


1- مرده صداى كفش افرادى را كه از سر قبر برمى گردند مى شنود.
2- هنگامى كه بنده را در قبر مى گذارند و دوستان و يارانش پشت مى كنند او صداى پاى آنها را كه مى روند، مى شنود در اين هنگام دو فرشته نزد او آمده او را به جاى خويش مى نشانند.

ص: 133

أخيه المؤمن كان يعرفه في الدنيا فيسلم عليه إلا عرفه وردّ عليه السلام». (1) «ابن مبارك» گفته است اين مطلب از پيامبر صلى الله عليه و آله رسيده و «عبدالحق» صاحب الأحكام آن را صحيح دانسته است.

معناى حيات برزخى

سزاست كه معنى اين گونه زندگى براى مردم تبيين شود كه اين زندگى برزخى مانند زندگى ما نيست؛ بلكه حياتى خاص و در خور آنان، و جهانى است كه در آن زندگى مى كنند و چاره اى نيست كه روشن شود آن حيات مانند حيات كوچك، حقير، تنگ و ضعيف ما نيست.

انسان در دنيا گاه مشغول عبادت و طاعت و انجام واجبات مختلف نسبت به خود، خداى خود و خانواده اش مى باشد و گاه به عادت و معصيت عمل مى كند از اين رو زمانى پاك و طاهر است و زمانى ديگر عكس آن، لحظه هاى او گاه در مسجد سپرى مى شود و گاه در قضاى حاجت و نمى داند كه عاقبتش چگونه خواهد بود؟ برخى اوقات بين او و بهشت فاصله كمى در حد يك ذراع است و ناگهان امور زير و رو مى شود و از دوزخيان مى گردد يا


1- هيچ فردى از كنار قبر برادر مؤمنى كه در دنيا شناخته است عبورنمى كند مگر اينكه اگر سلام كند آن مرده او را مى شناسد و پاسخ سلامش را مى دهد.

ص: 134

برعكس؛ اما در برزخ اين گونه نيست، كسى كه از مؤمنين باشد از پل امتحانى كه جز اهل سعادت به سلامت از آن عبور نمى كنند، گذشته است و تكليف از او برداشته شده و تبديل به روحى نورانى، پاك، متفكر، شناور و سيركننده در ملكوت و ملك الهى گرديده است. نه غمى، نه اندوهى، نه ناراحتى و نگرانى، هيچ يك از اين امور براى او معنى ندارد، چراكه آن جا نه دنيايى است نه مستغلاتى نه طلا و نقره اى و نه حسد و كينه و تجاوزگرى.

و اگر فرد مذكور غيرمؤمن باشد وضعيت او عكس اين فرد خواهد بود.

ويژگى هاى برزخى پيامبران صلى الله عليه و آله

پيامبران در برزخ داراى ويژگى هاى منحصر به فردى هستند كه ساير انسان ها از آن محرومند و اگر در برخى از اين ويژگى ها با پيامبران مشاركت داشته باشند اين مشاركت به صورت نسبى به آنان ملحق گرديده است و ويژگى پيامبران از دو خصوصيت برخوردار است: 1- اصالت داشتن؛ 2- كامل بودن. و اينك به برخى از آنها توجه مى كنيم:

روح همه انسان ها باقى و فناناپذير است و اين مطلب حقّى است كه محققان اهل علم بر آن اجماع دارند و «ابن القيم» نيز در كتاب «الروح» محققانه آن را بيان نموده

ص: 135

است. بنابراين بايد امتياز آشكارى براى شهيد، نسبت به ديگران وجود داشته باشد وگرنه بيان كردن زنده بودن آنها؛ بيهوده و بى فايده است به خصوص كه خداوند از اطلاق لفظ مرده بر آنها، نهى فرموده است:

«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ». (1)

در اين جا بايد گفت كه چاره اى نيست جز اين كه حيات آنان را كامل تر و با شرافت تر از ديگران بدانيم و ظاهر متون وارده نيز اين امر را تأييد مى كند كه ارواح آنان روزى مى خورد، بر نهرهاى بهشتى وارد مى شود و از ميوه هاى آن بهره مند مى گردد:

«عِنْدَ رَبّهِمْ يُرْزَقُوْنَ». (2)

همان گونه كه احساس آنها نسبت به اين غذا و شراب و نعمت ها، احساس كامل و لذت و بهره مندى آنان حقيقى و تمام و كمال است چنان كه در روايت آمده است: «فلما وجدوا طيب مأكلهم ومشربهم ومقيلهم قالوا يا ليت اخواننا يعلمون ما صنع اللَّه بنا». (3)


1- به آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده نگوييد بلكه آنان زنده اند ولى شما نمى فهميد.
2- نزد پروردگارشان روزى مى خورند.
3- وقتى گوارايى طعام و شراب و نيكويى سخن گفتن با خويش را مى بينند مى گويند اى كاش برادران ما مى دانستند كه خدا با ما چه كرده است.

ص: 136

ارواح آنان، قدرت تصرفى افزون از ديگران دارد، لذا هركجا كه مى خواهد در بهشت به گشت و گذار مى پردازد و سپس به آويزهاى زير عرش پناه مى برد (بدين شكل در صحيح آمده است).

آنها سخن را شنيده و خطابى كه به آنها مى شود را ادراك مى كنند. (1) خداى تعالى به آنها مى گويد: چه ميل داريد؟

مى گويند: فلان چيز و فلان چيز را؛ سپس به كرات خدا مى پرسد و آنها جواب مى دهند. سپس از خدا مى خواهند كه براى جهاد آنها را به دنيا بازگرداند، همچنين درخواست مى كنند كه خدا نامه اى از جانب آنها به برادرانشان در دنيا برساند و خبر كرامت هايش را به آنها برساند و خداوند مى فرمايد: من از جانب شما پيام را مى رسانم.

اگر چنين امرى در مورد شهدا ثابت شده است در مورد پيامبران از دو جهت ثابت است:

1- اين شرافت و مرتبه به خاطر تكريم شهيدان به آنها داده شده است در حالى كه هيچ رتبه اى بالاتر از مرتبه پيامبران عليهم السلام نمى باشد و بدون شك، حال پيامبران برتر و كامل تر از حالات همه شهداست و محال است كه كمالى براى شهدا فرض شود و براى پيامبران حاصل نشود،


1- اين روايت را مسلم آورده است، كتاب الامارة، ص 121

ص: 137

به خصوص چنين كمالى كه موجب نزديكى و تقرب و تنعم و انس با خداى علىّ اعلى مى گردد.

2- اين رتبه براى شهدا به عنوان اجر بر جهاد و جانفشانى در راه خداى تعالى قرار داده شده است در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله خود سنت گذار چنين قانونى است و خود به اذن و توفيق الهى به سوى اين امر دعوت و هدايت نموده است و خود فرموده است: «من سن سنة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها إلى يوم القيامة». (1) و فرموده است:

«من دعا إلى هدى كان له من الأجر مثل أجور من تبعه ولا ينقص ذلك من أجورهم شيئاً ومن دعا إلى ضلالة كان عليه من الإثم مثل آثام من تبعه ولا ينقص ذلك من آثامهم شيئاً». (2) و احاديث صحيح در اين موضوع بسيار معروف است؛ بنابراين هر اجرى كه براى شهيد متصور است براى پيامبر نيز وجود دارد و زندگى برزخى ويژه شهيد درواقع براى تكريم او و جهت اجرى است كه براى عمل او زير لواى


1- كسى كه سنت حسنه اى را پايه گذارد، اجر آن سنت و هركه بدان عمل كند تا روز قيامت به او خواهد رسيد.
2- كسى كه به هدايت دعوت كند، همانند اجر كسانى كه اين راه را تبعيت كنند براى او درنظر گرفته مى شود بدون اين كه از اجر تابعان كاسته گردد و هركس به گمراهى دعوت كند نيز مشابه گناه آن گناهكاران براى او منظور مى شود بدون اين كه از گناه آنان چيزى كاسته شود.

ص: 138

پيامبر و شهادت او در راه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله درنظر گرفته شده است، بنابراين چنين زندگى بلكه بهتر و بالاتر از آن براى پيامبر صلى الله عليه و آله وجود دارد چراكه پيامبر بر شهيد فضيلت دارد.

زندگى برزخى پيامبران عليهم السلام و به خصوص پيامبر صلى الله عليه و آله برتر و كامل تر از آن است كه هر جاهل يا احمقى بتواند آن را تصور كند كه برخى فكر مى كنند منظور از زندگى برزخى اين است كه آنها حياتى مانند حيات ما دارند، مى خورند و مى آشامند يا اين كه نياز به خوردن و آشاميدن و قضاى حاجت دارند و براى حضور در مجالس ذكر و گردهمايى هاى قرآنى و محافل شادى يا غم و اعياد و مناسبت ها از قبر خارج مى شوند و پس از مشاركت در آن اجتماعات به قبور خود در زير زمين و در آن گودال تنگ بازمى گردند و خاك بر روى آنها ريخته مى شود. در حالى كه در چنين تصورى از حيات، كمترين تكريم يا فضيلتى وجود ندارد؛ بلكه بايد گفت اين گونه زندگى عين اهانت است و ما حاضر نيستيم چنين حياتى را براى يك فرد عادى يا يك خدمتكار تحمل كنيم، چه رسد به اين كه خداوند تعالى به خاطر چنين حياتى بر بهترين خلق و بزرگوارترين بنده اش منت نهد، حاشا و كلّا و هزاران حاشا و كلّا بر چنين تصورى.

حيات برزخى حقيقى، احساسى كامل و ادراكى فراگير و شناختى صادقانه است. آن حيات، حياتى پاك و صالح

ص: 139

است كه پر از دعا و تسبيح و تهليل و حمد و نماز است.

از ثمرات اين زندگى برزخى، نماز پيامبران در قبر است، نمازى واقعى نه خيالى و مثالى و روايات بر اين موضوع تأكيد مى كند از جمله: از انس بن مالك نقل شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «الأنبياء أحياء في قبورهم يصلون». (1) «أتيت على موسى ليلة أسرى بي، عند الكثيب الأحمر، وهو قائم يصلي في قبره»؛ (2)

بقاء جسد پيامبران عليهم السلام

در روايتى از «اوس بن اوس» آمده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «

أفضل أيامكم يوم الجمعة، فيه خلق آدم، وفيه قبض، وفيه النفخة، وفيه الصعقة، فاكثروا عليّ من الصلاة فيه، فانّ صلاتكم معروضة عليّ، قالوا وكيف تعرض صلاتنا عليك وقد أرمت- يقولون بليت؟- فقال: إنّ اللَّه حرّم على الأرض أن تأكل أجساد الأنبياء» (3)


1- مجمع الزوائد، ج 8، ص 211؛ پيامبران عليهم السلام در قبرهايشان زنده اند و نماز مى گزارند.
2- صحيح مسلم، ج 2، ص 268؛ شبى كه به معراج رفتم در كنار تپه شنى سرخ رنگ به ملاقات موسى رفتم و ديدم كه او در قبر به نماز ايستاده است.
3- روز جمعه از بهترين روزهاى شماست، در آن روز آدم خلق گرديده و در همان روز نفخ صور و صعق و بيهوشى همگانى پديد مى آيد؛ پس در اين روز بسيار بر من صلوات فرستيد؛ زيرا صلوات شما بر من عرضه مى شود اصحاب پرسيدند: چگونه صلوات ما بر شما عرضه مى شود در حاليكه بدن شما پوسيده است و حضرت فرمودند: خداوند خوردن جسد انبيا را بر زمين حرام كرده است.

ص: 140

همان گونه كه اين خبر از حضرت رسيده: «ما من مسلم يسلم عليه إلّاردّ اللَّه عليه روحه حتى يرد عليه السلام». (1) و در روايات ديگرى كه از مجموع آنها يقين حاصل مى شود آمده است كه مرگ انبيا، نوعى غيبت از نزد ماست به گونه اى كه ما آنها را حس نمى كنيم اگرچه زنده بوده و وجود دارند. اين امر مشابه وضعيت فرشتگان است كه زنده و موجودند، ولى ما آنها را نمى بينيم.

زندگى ويژه پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله

براى پيامبر ما محمد صلى الله عليه و آله زندگى برزخى برتر و كامل تر از ديگران اثبات گرديده است و بيان خود حضرت از آن زندگى ارتباط او را با امت و اطلاع حضرت نسبت به احوال امت و اعمال آنها و شنيدن كلامشان و پاسخگويى به سلامشان را اثبات مى كند و روايات در اين زمينه بسيار است.

از جمله عبداللَّه بن مسعود ازپيامبر صلى الله عليه و آله چنين روايت كرده:

«ان للَّه ملائكة سياحين في الأرض يبلغوني عن أمتي السلام». (2)


1- الترغيب، ج 2، ص 499؛ هيچ مسلمانى بر حضرت سلام نمى كند مگر اين كه خداوند روح او را به حضرت برمى گرداند تاجواب سلام او را بدهد.
2- خداوند ملائكه گردشگرى در زمين دارد كه سلام امت مرا به من مى رسانند.

ص: 141

شنيدن صدا، سلام و اذان از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله

امام حافظ «ابومحمد عبداللَّه الدارمى» در كتابش به نام سنن كه يكى از كتاب هاى شش گانه روايى محسوب مى شود گفته است: «مروان بن محمد»، از «سعيد بن عبدالعزيز» چنين نقل كرده كه در ايام حرّه، سه شبانه روز در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله اذان گفته نشد و «سعيد بن مسيب» نيز مسجد را در آن سه روز ترك نكرد و زمان نماز را تنها از صداى همهمه اى كه از قبر پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده مى شد؛ تشخيص مى داد.

علما برخى از اين كرامت ها را از صالحان گذشته نيز نقل كرده اند كه اين امور پس از وفات آنها اتفاق افتاده و افراد ثقه از افراد مورد اطمينان ديگرى كه به چشم خود آن كرامت ها را ديده اند، نقل نموده اند:

نماز در قبر

احمد، به نقل از عفان، از حماد اين گونه روايت مى كند كه «ثابت» مى گفت: خدايا اگر توفيق نماز به كسى در قبر مى دهى اين توفيق را به من عطا كن.

سپس از «ابى نعيم» به نقل از «جبير» آورده است كه گفته: قسم به خدايى كه جز او خدايى نيست من «ثابت بنانى» را در قبرش وارد نمودم در حالى كه «حميد طويل» نيز در كنارم بود. هنگامى كه آجرهاى روى قبر را صاف

ص: 142

كرديم، يكى از آجرها افتاد و من ديدم كه او در قبر مشغول نماز است.

و ترمذى اين روايت را از ابن عباس نقل كرده و آن را حسن دانسته است: برخى اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله چادرى را در جايى نصب كردند كه نمى دانستند روى قبرى است و شنيدند كه انسانى سوره ملك را از اول تا به آخر خواند.

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند به ايشان خبر دادند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمودند: «

هي المانعة، هي المنجية، تنجيه من عذاب القبر». (1) «ابن ابى الدنيا» از «ابى غالب» نقل كرده كه در شام هنگام مرگ جوانى فرارسيد به عمويش گفت: اگر خدا مرا به مادرم ملحق كند، او با من چه مى كند؟ عمويش گفت:

به خدا قسم كه مادرت تو را به بهشت مى برد. آن جوان گفت: به خدا قسم كه خدا از مادرم مهربان تر است. آن جوان از دنيا رفت و من با عمويش براى دفن او وارد قبر شديم و گفتيم آجرها را بياورند هنگامى كه آجرها را مى چيديم يكى از آجرها افتاد و ديدم كه عموى او عقب پريد، پرسيدم: چه شد؟ گفت: قبرش پر از نور شد و تا چشم كار مى كرد شعاع آن پراكنده شد.


1- آن سوره، نجات دهنده و ممانعت كننده او از عذاب قبر است.

ص: 143

بار سفر نبنديد

بسيارى از مردم در فهم اين حديث اشتباه مى كنند:

«لا تشد الرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد: المسجدالحرام، ومسجدي هذا والمسجد الأقصى

». (1) آنها با استدلال به اين روايت بار سفر بستن به قصد زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله را حرام مى شمارند و سفر به چنين نيتى را سفر معصيت مى دانند در حالى كه اين استدلال به دليل اين كه بر مبناى فهم غلط نهاده شده، مردود است و حديث و استدلال آن را در ابواب آينده بيان خواهيم كرد.

اما توضيح حديث «

لا تشدوا الرحال إلا إلى ثلاثة مساجد ...

» چنين است كه اين كلام با اسلوب معروف نزد اهل لغت يعنى به صورت استثنا آمده است. و اقتضاى آن وجود مستثنى و مستثنى منه در كلام است. مستثنى بعد از «الّا» مى آيد و مستثنى منه قبل از آن، حال يا به صورت ظاهرى و يا تقديرى و اين از ساده ترين مسائل كتب نحوى است. و وقتى به اين روايت مى نگريم مى بينيم كه در آن تصريح به مستثنى شده است «ثلاثة مساجد» اما ذكرى از مستثنى منه قبل از الا نمى باشد، بنابراين بايد آن را تقدير گرفت.

اگر تقدير را «قبر» بگيريم روايت منسوب به پيامبر صلى الله عليه و آله


1- جز براى زيارت سه مسجد بار سفر نبنديد: مسجدالحرام، مسجد من و مسجدالاقصى.

ص: 144

چنين مى شود: «

لا تشدوا الرحال إلى قبر إلّاثلاثة مساجد

» و چنين سياقى ناهماهنگ بوده و شايسته بلاغت نبوى نمى باشد، چراكه مستثنى از زمره و جنس مستثنى منه نيست و اصل اين است كه مستثنى از جنس مستثنى منه باشد و قلب انسان عالم، از نسبت دادن چنين كلامى به پيامبر صلى الله عليه و آله آرام نمى گيرد و جايز نيست كه قبر را به عنوان مستثنى منه منظور نماييم.

حال «مستثنى منه» مقدر را مى توانيم «مكان» فرض كنيم بنابراين فرض روايت چنين مى شود: «

لا تشدوا الرحال إلى مكان إلا إلى ثلاثة مساجد

» كه معنى روايت چنين مى شود كه براى هيچ چيزى چه تجارت، چه علم، چه انجام امور خير بار سفر بستن جايز نيست و فقط براى اين سه مسجد جايز است. و چنين تعبيرى باطل و نفسانى است.

بنابراين، روايت مذكور كه مستثنى دارد و مستثنى منه ندارد، به اتفاق زبان شناسان بايد تقديرى داشته باشد و تقدير آن يكى از اين سه احتمال است و وجه چهارمى براى آن متصور نيست:

1- اين كه تقدير آن لفظ «قبر» باشد و روايت چنين شود: «

لا تشدوا الرحال إلى قبر الا إلى ثلاثة مساجد

». اين تقدير بنا بر نظر كسانى است كه استدلال به اين حديث براى تحريم سفر به قصد زيارت مى كنند و مى بينى كه اين تقدير خشك و بى ربط است و كسى كه اندك آشنايى به زبان

ص: 145

داشته باشد آن را برنمى تابد و اين تعبير شايسته فصيح ترين سخنور به لغت «ضاد» نمى باشد و او منزه از چنين اسلوب ساقطى است.

2- اين كه تقدير مستثنى منه در حديث عام باشد و لفظ «مكان» درنظر گرفته شود و اين هم همان گونه كه ذكر شد به اتفاق آرا، باطل است و احدى قائل به آن نمى باشد.

3- اين كه تقدير مستثنى منه در حديث لفظ مسجد باشد كه روايت چنين مى شود: «

لا تشد الرحال إلى مسجد إلا إلَى ثلاثة مساجد

». مى بينيم كه در اين شكل، كلام هماهنگ و بر شيوه فصيح زبان جارى گشته است و خطاهاى آشكار دو صورت پيشين در آن وجود ندارد و روح نبوى در آن مى درخشد و قلب انسان متقى در نسبت دادن آن به پيامبر صلى الله عليه و آله آرام مى يابد. اين به فرض آن است كه روايات ديگرى كه تصريح به مستثنى منه كند وجود نداشته باشد و هنگامى كه چنين رواياتى وجود دارد ديگر براى انسان ديندار جايز نيست كه از آن عدول نمايد و به فرضى روى نمايد كه در زبان فصيح متداول نمى باشد.

به حمد الهى ما در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله از طريق روايات معتبر احاديثى يافته ايم كه تصريح به مستثنى منه مى كند از جمله روايتى كه امام احمد از طريق «شهر بن جوشب» نقل كرده است كه مى گويد: نزد ابوسعيد از نماز در طور سخن

ص: 146

گفتم، او گفت از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيدم: «

لا ينبغي للمطي أن تشدّ رحالها إلى مسجد يبتغى فيه الصلاة غير مسجدي هذا والمسجد الحرام والمسجد الأقصى

». (1) حافظ بن حجر مى گويد: مشهور اين است كه حديث حسن است، اگرچه برخى ضعف ها در آن ديده شده است. (2) از جمله احاديث، روايتى از عايشه است كه مى گويد پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

أنا خاتم الأنبياء ومسجدي خاتم مساجد الأنبياء، أحق المساجد أن يزار و تشدّ إليه الرواحل:

المسجدالحرام و مسجدي، صلاة في مسجدي أفضل من ألف صلاة فيما سواه من المساجد إلا المسجد الحرام

». (3) بنابراين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در مورد مساجد براى امت روشن مى سازد كه ساير مساجد غير از اين سه مسجد در فضيلت برابر هستند بنابراين سختى كشيدن در سفر به آن مساجد فايده اى ندارد، اما اين مساجد داراى فضيلت هستند؛ بنابراين وارد نمودن مقابر در اين روايت نوعى دروغ بستن بر رسول خداست. ضمن اين كه زيارت حضرت مطلوب بلكه بسيارى از علما در كتاب هاى


1- سزاوار نيست كه بار سفر براى مسجدى كه نمازخواندن در آن سزاوار است بسته شود، مگر سه مسجد: مسجدالحرام، مسجدالأقصى و مسجد من.
2- فتح البارى، ج 3، ص 65
3- هيثمى، مجمع الزوائد، ج 4، ص 3

ص: 147

مناسك آن را مستحب دانسته اند و اين امر را روايات بسيارى تأييد مى كند كه برخى از آنها را بيان مى كنيم: از «ابن عمر» از پيامبر چنين روايت شده است: «

من زار قبري وجبت له شفاعتي

». (1) نظر امام «حافظ ذهبى» در مورد بار سفر بستن براى زيارت پيامبر صلى الله عليه و آله: از «حسن بن حسن بن على» نقل شده كه ديد مردى بر در حجره اى كه قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله در آن است ايستاده برايش دعا مى كند و بر او صلوات مى فرستد، به آن مرد گفت: اين كار را نكن، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: «

لا تتخذوا بيتى عيدا (2) ولا تجعلوا بيوتكم قبوراً وصلّوا عليّ

حيث ما كنتم فإنّ صلاتكم تبلغني

». در حالى كه هركس به حالت خاشعانه و تسليم وار نزد حجره حضرت بايستد و صلوات بر ايشان فرستد، خوشابه حالش كه بهترين زيارت را انجام داده و در خشوع و خضوع و محبت به زيبايى عمل كرده است. و قطعاً عبادتى افزون بر كسى كه در شهر خودش يا در نمازش بر حضرت صلوات فرستد را كسب كرده است، چراكه زائر پيامبر صلى الله عليه و آله اجر زيارت و صلوات هردو را داراست در حالى كه صلوات فرستنده بر


1- كسى كه قبر مرا زيارت كند، شفاعت من برايش واجب مى شود.
2- اين تعبير ذهبى است و قول مشهور چنين است: «لا تجعلوا قبري عيداً».

ص: 148

حضرت در ساير بلاد، تنها از اجر صلوات بهره مند مى گردد.

وهركس يك بار بر پيامبر صلى الله عليه و آله صلوات فرستد خداوند ده باربر او درود مى فرستد، ولى اگر كسى آن حضرت صلى الله عليه و آله را زيارت كند، اگرچه ادب زيارت را به خوبى عمل نكند و بر قبر سجده كند يا كارى را كه شرعى نيست انجام دهد، اين فرد درواقع عمل نيك و بد را با هم بجاى آورده است.

و به خدا سوگند كه اگر براى مسلمانى ناراحتى به وجود آورد يا فرياد زند يا زياد بگريد و در و ديوار را ببوسد همه و همه به خاطر محبت خدا و رسول است و محبت او معيار و ميزان جدايى اهل جهنم و بهشت است و زيارت قبر پيامبر صلى الله عليه و آله از بهترين اعمال براى تقرب جستن است.

و اگر بپذيريم كه بار سفر بستن به قبور انبيا و اوليا جايز نيست، به دليل عموميت حديث «لا تشدالرحال إلّاإلى ثلاثة مساجد» بايد دانست كه بار سفر بستن به زيارت پيامبر مستلزم بار سفر بستن به مسجد آن حضرت است و اين امر به اتفاق آرا، مشروع است؛ زيرا نمى توان بدون دخول به مسجد پيامبر، حجره حضرت را زيارت كرد؛ پس اول بايد تحيت مسجد را بجاى آورد و بعد به تحيت صاحب مسجد- كه خداوند به ما و شما روزى كند- پرداخته شود. (1)


1- سير اعلام النبلاء، ج 6، ص 399- 400

ص: 149

امام مالك و مسأله زيارت

امام مالك از مقيدترين مردم به بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله است. او كسى است كه در مدينه به صورت سواره يا با كفش وارد نمى شد و به احترام خاك مدينه كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن گام نهاده اند، در آن زمين قضاى حاجت نمى كرد.

و امام حافظ ابن عبدالبر مى گويد: امام مالك خوش نداشت لفظ طواف زيارت به كار برده شود يا گفته شود قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كرديم، چراكه اين الفاظ را مردم در مورد يكديگر به كار مى برند و او خوش نداشت كه با مردم و پيامبر صلى الله عليه و آله يكسان برخورد شود و براى همه يك لفظ به كار گرفته شود و دوست داشت كه به طور خاصّى، نسبت به حضرت گفته شود: بر پيامبر صلى الله عليه و آله سلام كرديم.

قبر شريف پيامبر صلى الله عليه و آله

برخى از مردم- كه خدا هدايت و اصلاحشان كند- به قبر پيامبر صلى الله عليه و آله فقط از جهت قبر بودن توجه مى كنند، از اين رو عجيب نيست كه بسيارى از تصورات و افكار فاسد در ذهنشان به وجود آيد و غريب نيست كه انواع گمان هاى بد به مسلمانان و زائران پيامبر كه قصد حضرت را كرده اند و او را صدا مى زنند، در قلب هاى آنان پديد آيد؛ لذا

ص: 150

مى بينيم كه چنين فردى مى گويد: بار سفر به قبر پيامبر بستن جايز نيست و دعا نزد قبر حضرت جايز نيست و حتى لجاجت او را بدان جا مى رساند كه مى گويد: دعا كنار قبر حضرت شرك يا كفر است و روى نمودن به قبر بدعت و گمراهى است و زياده ايستادن در كنار قبر و رفت و آمد به سوى قبر شرك و بدعت است و يا اين كه معتقد است هركس بگويد: قبر حضرت برترين بقعه زمين است با وجود اين كه كعبه در زمين است، اين فرد مشرك و گمراه است.

اينگونه نسبت كفر و گمراهى دادن با افراطگرى و عمل كردن بدون بصيرت و تعقل، مخالف سيره سلف صالح رضوان اللَّه عليهم مى باشد.

ولى ما وقتى از قبر يا زيارت قبر يا برترى قبر يا بار سفر بستن به قبر حضرت يا خواندن خداوند و مسألت از او دربرابر قبر سخن مى گوييم مقصودمان، ساكن قبر و يارانش هستند و در اين امر هيچ دونفرى با هم منازعه ندارند و اختلافى بر سر آن نيست؛ چراكه او سيد مرسلين و غيرمرسلين و بهترين خلائق؛ يعنى رسول اعظم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى باشد. و قبر بدون وجود حضرت چه ارزشى دارد، بلكه مسجد بدون حضرت و شهر مدينه بدون ايشان بلكه ارزش همه مسلمانان بدون وجود ايشان چيست؟ كه همه مسلمانان اگر رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و ايمان به او و محبت او و اقرار به شهادتى كه بدون شهادت به او صحيح نيست، اگر همه اينها نبود، مسلمانان نبودند و قوام و پيروزى و نجات آنها مطرح نبود.

ص: 151

به همين جهت است كه وقتى از «ابن عقيل حنبلى» در مورد برترى كعبه يا حجره پيامبر صلى الله عليه و آله سؤال مى كنند مى گويد: اگر مجرد حجره را درنظر بگيريم كعبه افضل است و اگر مقصود از حجره جايى است كه رسول خدا در آن قرار دارد به خدا قسم كه عرش و حاملان آن و بهشت عدن و همه افلاك با آن برابرى نمى كنند؛ زيرا در حجره جسدى است كه اگر با دو عالم سنجيده شود از آنها برتر است. (1) اين همان مقصود از قبر و برترى آن و زيارت و بار سفر بستن به قصد آن است. از همين روست كه علما گفته اند:

سزاوار نيست كه گفته شود، قبر را زيارت كردم؛ بلكه بايد گفت پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت نمودم و اين همان چيزى است كه علما در تفسير سخن امام مالك بيان كرده اند كه گفته بود:

خوش ندارم كه فردى بگويد قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را زيارت كرديم چرا كه او كسى را زيارت كرده كه صداى او را مى شنود، او را مى بيند، احساسش مى كند، او را شناخته و به او پاسخ مى گويد. بنابراين مسأله، مسأله قبر نيست، بلكه بالاتر، بزرگ تر و بلندمرتبه تر از آن است كه از دريچه قبر بودن به آن نگريسته شود و اگر به آن قبر به تنهايى- بدون نظر به صاحب آن- نگريسته شود مى بينيم ارواح پاكى كه آن را


1- همين گونه در بدائع الفوائد ابن قيم آمده است.

ص: 152

از هر سو فراگرفته اند و پلى از ملائك را كه به صورت متصل و پيوسته از ملأ اعلى تا قبر پيامبر صلى الله عليه و آله كشيده شده است، موكب هاى متصلى كه تعداد و دامنه آن را جز حضرت حق جل جلاله كسى محاسبه نتواند كرد.

علما گفته اند: مستحب است زائر پيامبر روبه روى قبر به دعا بايستد و از خداوند خير و فضل را طلب نمايد و لزومى ندارد كه رو به قبله نمايد و اگر بدينگونه بايستد نه بدعت گذار است نه گمراه و نه مشرك. علما به اين امر تصريح كرده اند؛ بلكه برخى گفته اند: مستحب است. اصل در اين باب همان چيزى است كه امام «مالك بن انس» در مناظره با «ابوجعفر منصور» در مسجد نبوى گفته است كه خطاب به او گفت: اى اميرالمؤمنين صدايت را در اين مسجد بلند نكن كه خداوند با اين قول مردم را ادب نموده است:

«لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ». (1)

و گروهى ديگر را ستايش كرده، آنگاه كه فرموده:

«إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ». (2)

و گروه ديگر را مذمت مى كند:

«إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ


1- حجرات: 2، صداى خود را بالاتر از صداى پيامبر صلى الله عليه و آله نبريد.
2- حجرات: 3، كسانى كه صداى خود را نزد پيامبر پايين مى آورنددلهايشان مورد آزمون الهى قرار گرفته و مغفرت و اجر بزرگ شامل حالشان مى گردد.

ص: 153

الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ». (1)

و حرمت پيامبر در زمان وفات مانند حرمت حضرت در زمان حيات است. ابوجعفر از اين سخنان آرام يافت و پرسيد: اى اباعبداللَّه آيا در هنگام دعا رو به قبله كنم يا رو به حضرت رسول؟ فرمود: چرا از پيامبر صلى الله عليه و آله روى برگردانى در حالى كه او وسيله تو و آدم نزد خدا تا قيام قيامت است؟ رو به او نما و از او شفاعت جوى تا خدا او را شفيع قرار دهد كه خداوند فرموده:

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً». (2)

قبر پيامبر صلى الله عليه و آله و تبرك به آن با مسح و بوسيدن

در اين زمينه رواياتى از امام احمد بن حنبل نقل شده كه برخى حاكى از جوازند و برخى، از قضاوت در اين امر خوددارى نموده اند و برخى ديگر نيز بين منبر و قبر تفاوت قائل شده اند و تبرك به اولى را جايز دانسته، ولى در دومى يعنى قبر حكمى نكرده يا آن را مباح دانسته است.


1- حجرات: 4؛ كسانى كه از پشت حجره ها تو را ندا مى كنند افراد بى شعورى هستند.
2- نساء: 64؛ اگر آنها كه بر خود ظلم كردند نزد تو آمدند و از خدا آمرزش خواستند و پيامبر برايشان آمرزش طلبيد خدا را توبه پذير و مهربان مى يابند.

ص: 154

در هر حال، هرچند حكم مختلف باشد، كار بدان جا نمى رسد كه اگر كسى چنين امر را انجام دهد او را متهم به كفر، ضلالت و خروج از اسلام يا بدعت در دين نماييم؛ نهايت امر اين است كه او كارى را انجام داده كه در مورد آن بين علما، اختلاف است يا آن امر مكروه شمرده شده است. و قصد كراهت هم اين بوده كه اين امور به صورت عادت درنيايد به گونه اى كه عوام فريفته شوند و گمان كنند كه اين كارها از لوازم زيارت و آداب آن است. در اين زمينه از امام «احمد» در «خلاصة الوفا» چنين نقل شده است: در كتاب «العلل والسؤالات» عبداللَّه بن احمد بن حنبل چنين مى گويد: از پدرم در مورد فردى كه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله را مسح كند سؤال كردم كه اگر با اين بوسيدن و مسح منبر، قصد تبرك و اميد ثواب داشته باشد حكم چيست؟ او گفت: اشكالى ندارد.

ديدار از آثار پيامبر و مشاهد دينى و تبرك به آنها

اما مقامات انبيا و صالحان؛ يعنى مكان هايى كه در آن جا اقامت داشته يا خدا را پرستيده اند ولى آن را به عنوان مسجد انتخاب نكرده اند، دو قول از علماى معروف در مورد آن وارد شده است:

1- از اين امر نهى نموده و گفته اند: نمى توان به قصد عبادت قصد آن مناطق را كرد مگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين

ص: 155

قصدى كرده باشد؛ همان گونه كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مقام ابراهيم قصد نماز كرد يا چنان كه نماز در كنار استوانه سزاوار است و همان گونه كه حضرت قصد مساجد را براى نماز و خصوصاً اقامه آن در صف اول مى نمود.

2- قول دوم معتقد است كه مقدار كم از اين امر جايز است چنان كه از «ابن عمر» نقل شده كه شايسته مى دانست رفتن به اماكنى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آن مناطق رفته بود ولو اين كه اين امر اتفاقى و بدون قصد باشد. «سندى خواتيمى» مى گويد از ابوعبداللَّه سؤال كرديم كه حكم فردى كه به اين اماكن برود چيست؟ گفت: بنابر حديث «أم كلثوم» كه از پيامبر صلى الله عليه و آله درخواست كرد تا در خانه اش نماز گزارند، تا او بتواند آن جا را مصلاى خود قرار دهد و بنابر عمل «ابن عمر» كه مواقف و آثار پيامبر صلى الله عليه و آله را دنبال مى كرد؛ اشكالى ندارد كه انسان به اين مشاهد برود و تنها اشكال اين است كه مردم زياده روى و افراط در اين امر مى كنند.

حفظ آثار پيامبر صلى الله عليه و آله اصلى بزرگ و ميراثى گرانبها و تاريخى است؛ زيرا اين آثار تاريخىِ امتى است كه به آن افتخار مى كند و شرافت خويش و مردان و پيشوايانش را به وسيله آن به ظهور مى رساند. پيشوايانى كه مجد و عظمت و عزت او را پايه گذارى كرده و از او امتى راهبر و پيشرو در همه عرصه ها بنا نهادند؛ بنابراين بى توجهى به اين آثار، از بين بردن شهود تمدن حقيقى اسلامى و مسخ كردن اصول

ص: 156

طبيعى به جاى مانده از ميراث اسلامى است.

ما و جنايتى نسبت به عزيزترين سرمايه هاى امت در اين زمينه است. اين بى توجهى چون لكه ننگى بر پيشانى و همچون خارى در چشم خواهد بود كه قدرت بينايى را مكدر و چهره را مشوه و ما را از خير بزرگى محروم خواهد كرد؛ خيرى كه هيچ چيز جاى او را نمى گيرد و ديگر دسترسى بدان ممكن نخواهد بود، چراكه به زودى آثار دگرگون شده و بقاياى به جاى مانده محو مى شود، نه از آن آثار چيزى به جاى مى ماند و نه كسى هست كه از آنها چيزى بشناسد. اگر گفته شود كه بعضى از مردم اين اماكن را جايگاه موسمى براى عبادت قرار مى دهند در آن جا براى عبادت خدا شريك قائل مى شوند و دور آن طواف مى كنند يا به آن نخ مى بندند و قربانى مى كنند و نوشته در آن اماكن مى افكنند؛ بايد پاسخ دهيم كه ما از اين امور راضى و با آن موافق نيستيم بلكه از آن نهى نموده و مردم را برحذر مى داريم و معتقديم كه با اين جهالت ها بايد مبارزه كرد، چراكه اين افراد ايمان به خدا داشته و اقرار به توحيد مى كنند و شهادت به يگانگى خدا مى دهند؛ ولى در عمل دچار خطا شده و نسبت به راه درست آگاهى ندارند.

آن چه بر ما لازم است اين است كه ما آنها را آگاه و ارشاد نماييم و اين امور نبايد موجب بى توجهى ما به اين مشاهد و از بين بردن و نابود كردن آنها شود و چنين دلايلى

ص: 157

حجت هاى بى روح و مريضى است كه نزد علما و عقلا غيرقابل قبول است؛ زيرا مى توان مسائل عارضى غيرصحيح را با ممانعت و مراقبت و امر به معروف و نهى از منكر و با دعوت به سوى خدا با حكمت و موعظه نيك و اخلاق خوب، از بين برد و آثار را حفظ كرد و براى حفظ اصالت امت و تاريخ او و اداى امانتى كه بر گردن ماست و جزيى اصيل از تاريخ بزرگ ما و تاريخ پيامبرمان محمد صلى الله عليه و آله محسوب مى شود، توجه به خرج داد.

متفكران، امروز تلاش مى كنند خرابه هاى باقى مانده از امت هاى ملعون، مسخ شده و مورد عذاب قرار گرفته، مانند قوم ثمود و عاد را حفظ كنند، آيا درست است كه ما چنين آثارى را حفظ كنيم و براى بقاى آن تلاش كنيم و در عين حال، آثار بهترين خلق خدا كه بلاد و عباد به او مى بالند و خداوند به واسطه او امت را عزيز كرده، از بين ببريم. كسى كه خداوند جايگاهى رفيع و موقعيتى عالى براى او قرار داد كه احدى را توان رسيدن و دست يازيدن به آن مقام نيست، مگر به واسطه منتسب شدن به آن بهره سعادت و مجد بى همتا؛ يعنى محمد ابن عبداللَّه كه درود الهى بر او باد.

حفظ انگشتر پيامبر صلى الله عليه و آله توسط خلفاى راشدين

امام بخارى از ابن عمر نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله انگشترى از نقره داشت كه به انگشت مى كرد، پس از

ص: 158

حضرت در دست ابوبكر قرار گرفت و بعد از او در دست عمر و بعد در دست عثمان بود تا اين كه در چاه «اريس» افتاد، نقش اين انگشترى «محمد رسول اللَّه» بود.

اين چاه امروزه به چاه خاتم- يعنى خاتم رسول خدا كه در زمان خلافت عثمان در آن افتاده- معروف است و عثمان سه روز نهايت تلاش را به كار برد تا آن را بيرون آورد، ولى موفق نشد. (1)

حفظ وسيله جنگى كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بوده توسط خلفاى راشدين

امام «بخارى» با سندى كه به زبير مى رسد، چنين مى گويد: روز بدر با «عبيدة بن سعيد بن عاصى» روبه رو شدم و او سرتا پا غرق سلاح و زره بود و جز چشمانش ديده نمى شد، كنيه او «اباذات الكرش» بود و فرياد زد: من ابوذات الكرش هستم و با نيزه حمله كرد، من ضربه اى به چشمش زدم و جان داد. هشام مى گويد من خبر يافتم كه عروه گفته است پيامبر آن وسيله جنگى را خواست و زبير آن را به حضرت داد. وقتى رسول خدا وفات يافت، زبير آن را پس گرفت، پس از مدتى «ابوبكر» آن را خواست و «زبير» به او داد پس از وفات «ابوبكر»، «عمر» آن را


1- المغانم المطالبة في معالم طابة، فيروزآبادى، ص 26.

ص: 159

درخواست كرد و به او داد پس از وفات «عمر» دوباره «زبير» پس گرفت، اما «عثمان» آن را طلب كرد و «زبير» به او داد. وقتى «عثمان» كشته شد آن وسيله در اختيار خاندان «على عليه السلام» قرار گرفت و «عبداللَّه بن زبير» آن را طلب نمود و تا هنگامى كه كشته شد آن وسيله نزد او بود.

فقط «ابن عمر» در پى آثار نبود!

درميان صحابه «ابن عمر» به پى گيرى آثار و توجه و محافظت از آن مشهور گرديده است و «ابن تيميه» مى گويد از امام احمد سؤال شد در مورد فردى كه به اين مشاهد مى رود چه حكمى دارد و او جواب داد كه «ابن عمر» مكان هاى حركت پيامبر را پى مى گرفت به گونه اى كه ديدند در جايى آب مى ريزد و وقتى از او سؤال كردند گفت: پيامبر صلى الله عليه و آله در اين جا آب مى ريختند.

«بخارى» در «صحيحش» از «موسى بن عقبه» نقل كرده كه گفت «سالم بن عبداللَّه» را ديدم كه به دنبال مكان هايى در مسير بود و در آن مناطق نماز مى گزارد و مى گفت كه پدرش در آن مكان ها نماز مى گزارده و پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده است كه در آن مكان ها نماز مى خوانده است و موسى گفته است كه «ابن عمر» در آن اماكن نماز مى خوانده است. (1)


1- اقتضاء الصراط المستقيم، ص 385

ص: 160

لكن اين تنها «ابن عمر» نبوده است كه به اين امر اهتمام نموده است، بلكه بسيارى از صحابه به دنبال آثار و حفظ آن بوده و به آن اهتمام كرده اند.

«ابن عباس» و آثار قديمى

هنگامى كه «عبداللَّه بن زبير» تصميم گرفت كعبه را خراب كند، صحابه را جمع كرد و با آنها در اين مورد مشورت كرد، ابن عباس پيشنهاد كرد كه آن را به طور كامل خراب نسازد، بلكه مواضعى كه خراب شده است را ترميم كند تا قسمت هاى سالم به همان شكل بماند و سنگ هاى قديمى كه در صدر اسلام و زمان بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله بوده است حفظ شود.

غيرت «عمر» بر حفظ آثار پيامبر صلى الله عليه و آله!

«عمر» براى حفظ آثار نبوى و توجه و حمايت از آن بسيار غيرتمند بود، از اين رو، وقتى مى بيند كه مردم دور درختى جمع شده اند و گمان مى كنند كه آن درخت رضوان است كه بيعت رضوان زير آن انجام گرفته و خداوند در قرآن از آن ياد كرده است:

«لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ». (1)


1- فتح: 18؛ خداوند از مؤمنان راضى گشت، آن گاه كه زير درخت با تو بيعت كردند.

ص: 161

وقتى چنين ديد دستور به قطع درخت نداد و ممانعت از تبرك نكرد. با وجود اين كه عمر به خوبى مى دانست كه درخت رضوان شناخته شده نيست و هيچ كس حتى مكان آن را نمى داند چه رسد به شناخت خود درخت و حتى اصحاب بيعت رضوان كه حاضر و شاهد بودند و در زير آن درخت بيعت كرده بودند، خود آن را نمى شناختند، چه رسد به ديگران و به اين امر تصريح نموده اند، چنان كه از ابن عمر در صحيحين آمده است كه در سال بعد از سال بيعت رضوان به محل بيعت آمده و به دنبال درخت گشتند، ولى حتى دونفر نيز بر يك درخت اتفاق نظر نداشتند.

توجه به كفش پيامبر صلى الله عليه و آله وتحقيق علمى در مورد آن

از جمله آثار نبوى كه مورد توجه و عنايت علما قرار گرفته است كفش پيامبر صلى الله عليه و آله است كه پژوهش هاى عميق و دقيق در مورد خصوصيات، رنگ و مشابهت آن انجام يافته و پژوهش هاى تخصصى و رساله هاى مستقل در مورد آن نگاشته شده است كه مقصود از همه آنها صاحب كفش؛ يعنى رسول اعظم و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است.

و اگر به آثار بزرگان و لباس و وسائلشان اهتمام مى گماريم و دار و ندار خود را براى به دست آوردن آن صرف مى كنيم و موزه هايى ويژه و كارشناسانى متخصص را به اين امور اختصاص مى دهيم، چرا براى پيامبر صلى الله عليه و آله كه

ص: 162

سزاوارتر و محق تر از ديگران است چنين نكنيم كه اگر جان ها و مال ها در اين مسير فدا شود چيز كمى است.

معنى اجتماع و بزرگداشت

ما عادت كرده ايم كه براى بزرگداشت برخى مناسبت هاى تاريخى؛ مانند ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله، شب معراج، نيمه شعبان، هجرت پيامبر، ايام نزول قرآن و به ياد جنگ بدر؛ دور هم جمع شويم و اين امر را مطابق عادت انجام مى دهيم و آن را مرتبط با دين نمى دانيم و آن را با صفات مشروع يا سنت بودن وصف نمى كنيم همچنان كه اين امر معارض با هيچ يك از اصول دين نمى باشد، چراكه خطر در اين است كه ما مسأله اى را كه مشروع نيست، مشروع بدانيم و من فكر مى كنم چنين مسائل عرفى عادى را بدين شكل بايد مورد قضاوت قرار دهيم كه مورد توجه يا مبغوض شارع است و فكر مى كنم اين حد مورد اتفاق است و بعضى ادعا مى كنند كه اين مناسبت هايى كه مردم براى بزرگداشت آن جمع مى شوند، به دليل داشتن وقت معين مورد اشكال است، مثلًا مى گويند: مردم عادت كرده اند كه شب بيست و هفتم براى بزرگداشت معراج يا شب دوازده ربيع الاول براى گراميداشت ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله اجتماع كنند با وجود اين كه علما در تعيين دقيق وقت اين دو حادثه اختلاف دارند و بنده مى گويم:

ص: 163

عدم توافق بر تعيين وقت تأثيرى ندارد، چراكه ما معتقد به مشروعيت اجتماع در وقت خاص نمى باشيم؛ بلكه همان گونه كه گفتيم مسأله به صورت عادت است و آن چه براى ما داراى اهميت است غنيمت شمارى اين فرصت و جهت دهى اين اجتماع به سوى خير است. در اين شب مردم به صورت وسيع و با اجتماع بزرگى دور هم جمع مى شوند و اين كه در تعيين وقت خطا كرده باشند يا نه، فرقى ندارد و همين كه به ياد خدا و محبت حضرت رسول صلى الله عليه و آله گردهم مى آيند در جلب رحمت و فضل الهى كافى است.

من كاملًا معتقدم كه اجتماع اين مردم، مادامى كه براى خدا و در راه خدا باشد مقبول نزد خدا هستند، ولو اين كه در تعيين وقت خطاكنند، براى تقريب به ذهن مثالى مى زنم:

اگر مردى، مهمانانى را در روز معينى دعوت كند و بعضى از مدعوين در غير اين زمان موعود بيايند به اين گمان كه در آن زمان دعوت شده اند به نظر شما آيا صاحب مهمانى آنها را ميراند و با تندى و شدت رد مى كند و جلوى آنها را مى گيرديا به آنها مى گويد: برگرديد و برويد. امروز روز موعود من نيست يا اين كه برعكس با نيكى با آنها برخورد مى كند و به آنها خوش آمد گفته در را به رويشان مى گشايد و آنها را دعوت به ورود مى كند؛ سپس از آنها مى خواهد كه در وقت موعود هم بار ديگر بيايند اين تصويرى است

ص: 164

كه من آن را شايسته فضل و كرم الهى مى دانم.

مفهوم ميلاد شريف پيامبر صلى الله عليه و آله

بسيارى از مردم در فهم حقيقت ميلاد شريف پيامبر صلى الله عليه و آله دچار اشتباه اند. حقيقتى كه ما به آن مى خوانيم و بر آن تشويق مى كنيم، لذا تصورات فاسدى در ذهن دارند كه مسائل و بحث هاى مفصلى را نيز بر آن بنا مى كند و اوقات خود و خوانندگان را هدر مى دهند، همه اين افكار بر باد رفته است؛ زيرا همان گونه كه گفتيم بر پايه فاسدى بنا نهاده شده است.

از ميلاد پيامبر صلى الله عليه و آله زياد نوشته ايم و در راديو و مجامع عمومى بارها مقصودمان را از ميلاد شريف پيامبر بيان كرده ايم.

قبلًا گفته ايم و مى گوييم كه گردهمايى براى ميلاد شريف پيامبر صلى الله عليه و آله امرى عادى است و عبادت به حساب نمى آيد. اين چيزى است كه ما به آن اعتقاد داريم و خدا را بر آن شاهد مى گيريم. هركس هرگونه مى خواهد فكر كند، اين خود انسان است كه در مورد افكار و سخنان خود مى تواند اظهار نظر كند نه ديگران. ما در هر اجتماع و محفل و مجلسى مى گوييم كه: اين گردهمايى با اين كيفيت يك امر متداول است و ربطى به عبادات ندارد. آيا بعد از اين اتمام حجت ها جاى اعتراض و انكارى وجود دارد؟

ص: 165

لكن مصيبت بزرگ در عدم فهم است، از همين روست كه امام شافعى مى گويد: با هيچ عالمى مجادله نكردم مگر آن كه بر او غلبه يافتم و با هيچ جاهلى نيز مجادله نكردم، مگر اين كه او بر من غلبه يافت.

اين اجتماعات، بزرگ ترين وسيله براى دعوت به سوى خدا و فرصتى طلايى است كه نبايد آن را از دست داد؛ بلكه ضرورى است كه علما و مبلغين اخلاق، آداب، سلوك، سيره و عبادات پيامبر را به مردم يادآورى كرده، آنها را نصيحت و به خير و رستگارى رهنمون شوند و از بلا و بدعت شر و فتنه، آنها را برحذر دارند.

ما به فضل الهى، دائماً به اين امر دعوت مى كنيم و به مردم مى گوييم مراد از اين گردهمايى ها صرفاً اجتماع و تظاهر نيست؛ بلكه اين وسيله اى شرافتمندانه براى هدفى شرافتمندانه است و آن هدف چنين و چنان است و هركس بهره اى براى دينش از اين اجتماعات نگيرد از خيرات ميلاد شريف پيامبر محروم گرديده است.

ص: 166

ص: 167

خاتمه

اين مقدار ميسر شد تا از مسائلى بنگاريم كه مايل بوديم تا برداشتى را كه از آن مسائل مى بينيم، بيان كنيم. اگر صواب و درست بود حمد براى خداست و اگر درست نبود، بشرى داراى صواب و خطا هستيم و همه ما مورد ايراد و انتقاد هستيم جز پيامبر معصومى كه از روى هواى نفس سخن نمى گويد و تنها با وحى تكلم مى كند.

به خداوند پناه مى برم از بحث، جدل و دشمنى. و هم به او پناه مى برم از علم بى فايده و دعايى كه شنيده نشود و قلبى كه به خشوع درنيايد. و به او پناه مى برم از هر بدى، بلا، شرك و بدعتى. و بيزارى مى جويم از هرچه رسول اللَّه بيزارى جست و اقرار مى كنم به آن چه او بدان اقرار كرد.

و از خدا مى خواهم كه مرا بدين اعتقاد ثابت بدارد تا

ص: 168

مسلمانى موحّد و مؤمن به خداوند بميرم در سرزمين خدا و در ميان مؤمنان موحدى كه شهادت به يكانگى خداوند و رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهند.

والحمد للَّه رب العالمين

وصلى اللَّه على سيدنا محمد وآله وصحبه أجمعين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109